لفظلغتنامه دهخدالفظ. [ ل َ ] (ع اِ) سخن . ج ، الفاظ. (منتهی الارب ). زبان . لغت . جرجانی گوید: ما یتلفظ به الانسان او فی حکمه ، مهملاً کان او مستعملاً. (تعریفات ). مقابل معنی ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بالفتح و سکون الفاء فی اللغة، الرّمی یقال : اکلت التمرة و لفظت النواة؛ أی رمیتها. ث
لفظلغتنامه دهخدالفظ. [ ل َ ](ع مص ) انداختن چیزی را. || از دهن بیرون افکندن . (منتهی الارب ). از دهان بیوگندن . (زوزنی ). از دهن بیفکندن . (ترجمان القرآن جرجانی ). || سخن گفتن . (منتهی الارب ). گفتن . (ترجمان القرآن جرجانی ). || بمردن . || سخت رنجیده و سختی دیده از تشنگی و ماندگی آمدن . (منت
لفشلغتنامه دهخدالفش . [ ] (اِ) درختی است بزرگ و منبت او نواحی شام و در تری و سبزی مشتعل میشود و در خشکی بسیار دیر آتش در او تأثیر میکند. ابن ابی خالد گوید: مراد از قول سبحانه و تعالی : من الشجر الأَخضر ناراً (قرآن 80/36) اوست . طلای برگ خشک مسحوق او رافع ب
لفاظةلغتنامه دهخدالفاظة. [ ل ُ ظَ] (ع اِ) آنچه از دهان بیرون اندازند. || سخن از دهان بیرون افتاده . لفظ. || پس مانده از هر چیزی . (منتهی الارب ). تفاله . ثفل . کنجاره .
لفاظیفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] 1 - (ص نسب .) مربوط به لفظ . 2 - (اِ.) عمل بازی کردن با واژه ها، آوردن واژه های آهنگین یا دشوار برای فریفتن شنونده یا خواننده .
سفسطهبازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال هباز، لفاظ، مغلطهگو، لفظپرداز، بافنده، سوفسطایی، حقبهجانب، ریاکار، بیصداقت
زبان بازلغتنامه دهخدازبان باز. [ زَ بام ْ ] (نف مرکب ) کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد. (فرهنگ نظام ). چاپلوس . متملق .چرب سخن . چاخان . لفاظ. خالب . (منتهی الارب ). رجوع به زبان بازی و زبان بازی کردن و زبان آوری و خلابت شود.
لفاظةلغتنامه دهخدالفاظة. [ ل ُ ظَ] (ع اِ) آنچه از دهان بیرون اندازند. || سخن از دهان بیرون افتاده . لفظ. || پس مانده از هر چیزی . (منتهی الارب ). تفاله . ثفل . کنجاره .
جلفاظلغتنامه دهخداجلفاظ. [ ج ِ ] (ع ص ) لغتی است در جلفاط. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جلفاظ شود.
الفاظلغتنامه دهخداالفاظ. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَفظ. سخنان . (آنندراج ) (المنجد). صاحب تاج العروس گوید: «لفظ» واحد «الفاظ» و آن در اصل مصدر است - انتهی . و صاحب منتهی الارب آرد: لفظ؛ سخن . لفظة؛ یک سخن . الفاظ جمع. در اقرب الموارد آمده : اللفظة؛ الواحدة من الالفاظ. ج ، لَفَظات . -انتهی . چنانکه مل