لقاحلغتنامه دهخدالقاح . [ ل َ ] (ع اِ) آنچه بدان خرمابن را گشنی دهند. آنچه نخل را بدان گشنی دهند. نبیغ. || غوره ٔ خرمابن نر. (منتهی الارب ). نروی خرما. (مهذب الاسماء).گشن خرما. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ): لقاح نخل ؛ گشن نخل . || گروهی از مردم سرکش که فرمانبر پادشاه نباشند. یا آنان که در جاهلیت گاه
لقاحلغتنامه دهخدالقاح . [ ل ِ ] (ع اِ) آب ِ نر. || ناقه ٔ با شیر یا ناقه ٔ بچه آورده تا دو ماه یا سه ماه . (منتهی الارب ). شتر ماده ٔ شیردار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ): لقاح الابل ؛ الحلابة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
لقاحلغتنامه دهخدالقاح . [ ل ِ ] (ع مص )لقح . آبستن شدن شتر. (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی ). القاح . || لقاح مریم ، ذکرانی در بیست وچهارم آذرماه جلالی و هشتم دسامبر فرانسوی . نفخة.
لقاحفرهنگ فارسی عمید۱. بارور شدن؛ آبستن شدن.۲. داخل شدن نطفۀ نر به ماده و به وجود آمدن سلول تخم.۳. گرد درخت خرمای نر که با آن درخت خرمای ماده را بارور میکنند.
لقاعلغتنامه دهخدالقاع . [ ل ُ ] (اِخ ) موضعی است . (او هو تصحیف و الصواب بالفاء). (منتهی الارب ). موضعی است به یمامة و آن باغ ونخلی است در شعر ابن ابی حازم . (از معجم البلدان ).
لکاعلغتنامه دهخدالکاع . [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث لکع. (منتهی الارب ). زن فرومایه . (دهار). || (نعت از لکع) بنده ٔ نفس . لئیم . خوار.
لقاح برونتنیin vitro fertilization, IVFواژههای مصوب فرهنگستانانجام عمل لقاح در شرایط آزمایشگاهی متـ . لقاح درشیشه
استلقاحلغتنامه دهخدااستلقاح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) هنگام گشن دادن رسیدن خرمابن را: استلقحت النخلة؛ ای آن لها ان تلقح .
القاحلغتنامه دهخداالقاح . [ اِ ] (ع مص ) گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). عمل لقاح کردن به خرما. رجوع به لقاح شود. || آبستن گردانیدن . گویند: القح الفحل الناقة؛ یعنی شتر نر شترماده را آبستن کرد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). آبستن کردن . حامله کردن . || آب