لقمةلغتنامه دهخدالقمة. [ ل ُ م َ / ل َ م َ ] (ع اِ) لقمه . نواله . (منتهی الارب ). تکه . اکله . توشه . گراس . تک . پیچی (در تداول مردم قزوین ). آنچه از خوردنی زفت که به یکبار در دهان کنند. مقدار طعامی که یکبار در دهن نهند، و به فارسی فربه از صفات اوست و با لف
لقمه لقمهلغتنامه دهخدالقمه لقمه . [ ل ُ م َ / م ِ ل ُ م َ / م ِ ] (ق مرکب ) اندک اندک : گدائی بود که همه عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته . (گلستان ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم میدوخت و لقمه
لقیمیةلغتنامه دهخدالقیمیة. [ ل ُ ق َ می ی َ ] (ص نسبی ) حنطةٌ لقیمیة؛ گندم بزرگ سریه . || گندم منسوب به لقیم که دهی است در طایف . (منتهی الارب ).
لقمةالصباحلغتنامه دهخدالقمةالصباح . [ ل ُ م َ تُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) ناشتاشکن . ناهارشکن . زیرقلیانی . ناشتائی . صبحانه . نهارقلیان . دهان گیره . نهاری . دهن گیره . چاشنی بامداد. لهنه . (زمخشری ).
نوالیدنواژهنامه آزاداز نواله به معنای لقمه است یعنی لقمه لقمه خوراندن به کبوتر و بیمار همان گاواژ است در فرانسه
لقمه لقمهلغتنامه دهخدالقمه لقمه . [ ل ُ م َ / م ِ ل ُ م َ / م ِ ] (ق مرکب ) اندک اندک : گدائی بود که همه عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته . (گلستان ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم میدوخت و لقمه
چپه لقمهلغتنامه دهخداچپه لقمه . [ چ َ پ َ / پ ِ ل ُ م َ / م ِ] (اِ مرکب ) لقمه ٔ خرد، مقابل لقمه ٔ بزرگ . لقمه ای که بزودی و بآسانی خورده شود. لقمه ای که تیز و تند جویده و بلعیده شود. مثال : دیو یک تن آدمی را چپه لقمه ٔ خود کند؛
لقمه شمارلغتنامه دهخدالقمه شمار. [ ل ُ م َ / م ِ ش ُ ] (نف مرکب ) کسی که به ضیافت اغنیا بی طلب رود و لقمه شمارد. (آنندراج ). || بخیل که لقمه ٔ مهمان شمارد : لقمه مستان ز دست لقمه شمارکز چنین لقمه داشت لقمان عار.<p class="author"
لقمةالصباحلغتنامه دهخدالقمةالصباح . [ ل ُ م َ تُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) ناشتاشکن . ناهارشکن . زیرقلیانی . ناشتائی . صبحانه . نهارقلیان . دهان گیره . نهاری . دهن گیره . چاشنی بامداد. لهنه . (زمخشری ).
سلقمةلغتنامه دهخداسلقمة. [س َ ق َ م َ ] (ع مص ) برهم زدن دندان را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به شک افکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در شک افتادن . (ناظم الاطباء). || (اِ) تهمت . || آنچه به شک افکند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
هلقمةلغتنامه دهخداهلقمة. [ هََ ق َ م َ ] (ع مص )فروخوردن لقمه را. (منتهی الارب ). و گویا از ریشه ٔ لقم برساخته شده است چنانکه هبلعة از بلع. (از اقرب الموارد). || بسیار خوردن . (منتهی الارب ).
علقمةلغتنامه دهخداعلقمة. [ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) ابن زید. از کسانی است که پیغمبر (ص ) را درک کرده است . (از الاصابة ج 5 قسم سوم ص 112).