لقنلغتنامه دهخدالقن . [ ل َ ] (ع اِمص ) تیزی دریافت و زودفهمی . لقنة. لقانة. لقانیة. (منتهی الارب ).
لقنلغتنامه دهخدالقن . [ ل َ ق َ ] (ع مص ) یاد گرفتن وفهمیدن سخن را. (منتهی الارب ). اخذَ العلم و فهمه . (تاج المصادر). دریافتن . فهمیدن . (منتخب اللغات ). فهم کردن . || تیزفهم گردیدن . (منتهی الارب ).
لقنلغتنامه دهخدالقن . [ ل َ ق ِ ] (ع ص ) تیزفهم . زودیاب .زودیادگیرنده . (منتهی الارب ). زودرسنده . دریابنده .
لقنلغتنامه دهخدالقن . [ ل ِ ] (ع اِ) کرانه . || ستون . || (ص ) غلام لقن ؛ کودک تیزفهم . (منتهی الارب ).
گلیکژنلغتنامه دهخداگلیکژن . [ گْلی / گ ِ ک ُ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) که یا در سیتوپلاسم پراکنده اند و یا اینکه بشکل تکه های دراز و یا گویچه مانند جمع گشته اند معرف لوگول (یدی که در یدور پتاسیم حل گشته است ) آنرا به رنگ قهوه ای ملون میسازد. (جانورشناسی عمومی تألیف
لکنلغتنامه دهخدالکن . [ ل َ ک َ ] (ع مص ) لکنة. لکنونة. لکونة. درماندن به سخن . (منتهی الارب ). درماندگی به سخن . درماندگی به سخن و درمانده شدن در آن .
لکنلغتنامه دهخدالکن . [ لا ک ِ ] (ع حرف ربط) (مخفف لکن ّ و عرب به تخفیف هم استعمال کرده است ). امّا. ولی . لیک . ولیک . ولیکن . بیک . ولکن . پَن : چو مشک بویا لکنش نافه بوده ز غُژب چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ . عسجدی .هیچیک ا
لقنتلغتنامه دهخدالقنت . [ ل َ ن َ ] (اِخ ) نام دو قلعه از اعمال لاردة به اندلس . یکی را لقنت الصغری و دیگری را لقنت الکبری گویند و هر یک در منظر دیگری است . (از معجم البلدان ).
لقندگیلغتنامه دهخدالقندگی . [ ل َق ْ ق َ دَ / دِ ] (حامص ) جنبانی چیزی نااستوار در جای خود چون میخ و دندان و جز آن .
لقندهلغتنامه دهخدالقنده . [ ل َق ْ ق َ دَ / دِ ] (نف ) چیزی نااستوار چون دندان و میخ در جای خود جنبنده .
لقنةلغتنامه دهخدالقنة. [ ل َ ن َ ] (ع اِمص ) تیزی دریافت و زودفهمی . لقانة. لقن . لقانیة. (منتهی الارب ).
لقنتلغتنامه دهخدالقنت . [ ل َ ن َ ] (اِخ ) نام دو قلعه از اعمال لاردة به اندلس . یکی را لقنت الصغری و دیگری را لقنت الکبری گویند و هر یک در منظر دیگری است . (از معجم البلدان ).
لقندگیلغتنامه دهخدالقندگی . [ ل َق ْ ق َ دَ / دِ ] (حامص ) جنبانی چیزی نااستوار در جای خود چون میخ و دندان و جز آن .
لقندهلغتنامه دهخدالقنده . [ ل َق ْ ق َ دَ / دِ ] (نف ) چیزی نااستوار چون دندان و میخ در جای خود جنبنده .
متلقنلغتنامه دهخدامتلقن . [ م ُ ت َ ل َق ْ ق ِ ] (ع ص ) دریابنده و واگیرنده (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). آموخته و دریافت کننده . || گردآورنده . (ناظم الاطباء). رجوع به تلقن شود.
محلقنلغتنامه دهخدامحلقن . [ م ُ ح َ ق ِ ] (ع ص ) به معنی حلقان . (منتهی الارب ).خرما که دو ثلث آن پخته باشد. رجوع به حلقان شود.
ذات القنلغتنامه دهخداذات القن . [ تُل ْ ق ِن ن ] (اِخ ) اکمه ای باشد بر کوهی از کوههای اجاء. (المرصع).
ملقنلغتنامه دهخداملقن . [ م ُ ل َق ْ ق َ ] (ع ص ) تلقین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تلقین شده . سخن به زبان نهاده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).