لقیطلغتنامه دهخدالقیط. [ ل َ ] (اِخ ) ابن بکیر المحاربی کوفی ، مکنی به ابوهلال . از روات علم و مصنفین کتب و از شعراست و تا سال 190 هَ . ق . میزیسته واز کتب او کتاب السمر، کتاب الحراب و اللصوص و کتاب اخبارالجن است . (ابن الندیم ). زرکلی گوید: لقیطبن بکیربن الن
لقیطلغتنامه دهخدالقیط. [ ل َ ] (اِخ ) ابن ارطاة السکوانی . قال ابن مندة عداده فی اهل الشام و قال ابن ابی حاتم روی حدیثه مسلمةبن علی عن نصربن علقمة عن اخیه محفوظ عن ابن عائد عن لقیطبن ارطاة قال : قتلت تسعة و تسعین من المشرکین مع رسول اﷲ (ص ). قلت اخرجه الباوردی و الطبرانی و غیرهما من طریق هشام
لقیطلغتنامه دهخدالقیط. [ ل َ ] (اِخ ) ابن ربیع. صحابی است . (منتهی الارب ). لقیطبن الربیع العبشمی . یقال : هو اسم ابی العاص صهر النبی (ص ) علی زینب مشهور بکنیة و سیأتی فی الکنی . (الاصابة ج 6 ص 7). رجوع به ابوالعاص لقیط... ش
لقیطلغتنامه دهخدالقیط. [ ل َ ] (اِخ ) ابن زرارةبن عدس الدارمی تمیمی ، مکنی به ابونهشل . فارس و شاعر جاهلی . از اشراف قوم خود بوده است . اخبار بسیار دارد. و در جنگ «شعب جبله » نه سال پیش از تولد نبی اکرم کشته شده است . (الاعلام زرکلی ج 3). «هو لقیطبن زرارةبن ع
چلقدلغتنامه دهخداچلقد. [ چ ِ ق َ ] (اِ) بمعنی چلته است . (غیاث ) (آنندراج ). مرادف چلته و چلقب است که جبه ٔ ستبر و دولایی سپاهیان معنی دهد. و رجوع به چلته شود. || مرادف چلته و چلقب که به معنی جوشن نیز باشد. و رجوع به چلته شود.
چلکیتلغتنامه دهخداچلکیت . [ چ َ ل َ ت َ ] (اِخ ) در زبان هندی ، نام یکی از ذوذنب های متوسط، در جو. و رجوع به کتاب تحقیق ماللهند ص 317 ذیل جدول : «المذنبات المتوسطة فی الجو» شود.
چلکیتلغتنامه دهخداچلکیت . [ چ َ ل َ ک َ ] (اِخ ) در زبان هندی نام یکی از ذوذنب های عالی در اثیر. و رجوع به کتاب تحقیق ماللهند ص 316 ذیل جدول : «المذنبات العالیة فی الاثیر» شود.
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (اِ) چاهی است به اجاء در کنار آن و به بویره معروف است . (از معجم البلدان ).
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (اِخ ) آبی است غنی را و میان آن و مذعا کمتر از دو روز راه باشد. (از معجم البلدان ).
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (ع ص ) خوار. (منتهی الارب ). مرد خوار. (مهذب الاسماء). || ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد. || بئر لقیطة؛ چاه کهنه ٔ عادی که ناگاه برافتد. لقیط. || بنواللقیطة؛ گروهی است از عرب . (منتهی الارب ).
لقیطیلغتنامه دهخدالقیطی . [ ل ُق ْ ق َ طا ] (ع ص ) جوینده خبر را تا سخن چینی نماید. یقال : انه لُقَّیْطی ̍ خُلَّیْطی ̍؛ ای ملتقط الاخبار لینم بها. (منتهی الارب ).
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (اِ) چاهی است به اجاء در کنار آن و به بویره معروف است . (از معجم البلدان ).
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (اِخ ) آبی است غنی را و میان آن و مذعا کمتر از دو روز راه باشد. (از معجم البلدان ).
لقیطةلغتنامه دهخدالقیطة. [ ل َ طَ ] (ع ص ) خوار. (منتهی الارب ). مرد خوار. (مهذب الاسماء). || ناکس و فرومایه خواه زن و خواه مرد. || بئر لقیطة؛ چاه کهنه ٔ عادی که ناگاه برافتد. لقیط. || بنواللقیطة؛ گروهی است از عرب . (منتهی الارب ).
لقیطیلغتنامه دهخدالقیطی . [ ل ُق ْ ق َ طا ] (ع ص ) جوینده خبر را تا سخن چینی نماید. یقال : انه لُقَّیْطی ̍ خُلَّیْطی ̍؛ ای ملتقط الاخبار لینم بها. (منتهی الارب ).
ربیعةبن لقیطلغتنامه دهخداربیعةبن لقیط. [ رَ ع َ ت ِن ِ ل َ ] (اِخ ) تابعی معروف ، و از وی روایاتی نقل شده است . رجوع به الاصابة ج 1 قسم 4 و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهرة ص 118 و قاموس الاعلام ت