لندرهلغتنامه دهخدالندره . [ ل َ دَ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سقرلات کم بها. (آنندراج ) : و سمور و لندره نیز به تحویل صاحب جمع خزانه ٔعامره مقرر است . (تذکره ءالملوک چ تهران صص 30-<span class="hl" dir="ltr"
لندرهفرهنگ فارسی معین(لَ دَ رَ یا رِ) (اِ.) 1 - لباسی بوده مانند بارانی . 2 - دوخته ای از پارچه و چرم که روپوش کجاوه و امثال آن می کرده اند.
لندره دوزیلغتنامه دهخدالندره دوزی . [ ل َ دَ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل لندره دوز. محمدطاهر نصرآبادی در احوال محمدهاشم شیرازی نوشته که او در فن لندره دوزی وحید عصر بوده . (آنندراج ).
لندره دوزیلغتنامه دهخدالندره دوزی . [ ل َ دَ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل لندره دوز. محمدطاهر نصرآبادی در احوال محمدهاشم شیرازی نوشته که او در فن لندره دوزی وحید عصر بوده . (آنندراج ).
جامه ٔ نخجوانیلغتنامه دهخداجامه ٔ نخجوانی . [ م َ / م ِ ی ِ ن َ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سقرلات و لندره ومانند آنرا گویند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ).
موچکدانلغتنامه دهخداموچکدان . [ چ َ ] (اِ مرکب ) جای موچک . ظرف که در آن موچک نهند. در عبارت ذیل از تذکرةالملوک (کتابی که درباره ٔ آداب و رسوم و مشاغل و تشکیلات دربار صفوی است ) در شرح شغل فراش باشی و مشعلدارباشی این کلمه مرکب از «موچک » و «دان »، پسوند ظرف و مکان ، به صورت اسم مرکب آمده است ، ا
فراشباشیلغتنامه دهخدافراشباشی . [ ف َرْ را ] (اِمرکب ) از جمله ٔ مقربان ، فراش باشی یا مشعلدارباشی است و تفصیل شغل وی دو بابت است : بابت اول در ذکر تحویلات اوست و تحویل او بدین موجب است : قالی و قالیچه ، تکیه نمد، دوشک ، خیام و آنچه متعلق بدوست ، پیه سوز، شمعدان ، سوزنی ، موم ، شمع، پیه سوز گداخت
دالبرلغتنامه دهخدادالبر. [ ب ُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بریده چون دال . بریده شده بشکل دال . مقطوع بشکل حرف دال . چیزی که آنرا بشکل حرف دال بریده و قطع کرده باشند. (ناظم الاطباء). || کنگره و انحنا که بر کناره ٔپارچه دهند بشکل دالهای متصل بیکدیگر. || پارچه که جانبی از آن را منحنی وار همچون دال
شماعیلغتنامه دهخداشماعی . [ ش َم ْ ما ] (حامص ) عمل و شغل شماع . (یادداشت مؤلف ). حرفه ٔ شمعسازی . شمعریزی . || (اِ مرکب ) دکان شمعریز. کارخانه ٔ شماع . دکان شماع . (یادداشت مؤلف ). دکان یا جایی که در آن به تهیه و ریختن شمع پردازند : عاشق خوبان بود غافل ز معشوق آف
لندره دوزیلغتنامه دهخدالندره دوزی . [ ل َ دَ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل لندره دوز. محمدطاهر نصرآبادی در احوال محمدهاشم شیرازی نوشته که او در فن لندره دوزی وحید عصر بوده . (آنندراج ).
کلندرهلغتنامه دهخداکلندره . [ ک َ / ک ُ ل َ دَ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی کلندر است که چوب کنده ٔ ناتراشیده باشد. (از برهان ). کنده ای که در پس در افکنند که در باز نگردد. (آنندراج ). چوب گنده ٔ ناتراشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ک