لهلغتنامه دهخداله . [ ل َه ْ ] (اِ) شراب . باده ٔ انگوری . شراب انگوری . (برهان ) : هرچه بستاند از حرام و حرج از بهای نماز و روزه و حج یا به له یا به منگ صرف کندبرف را یار دوغ و ترف کند. سنائی .با له و منگ عمر خویش هدر.<b
لهلغتنامه دهخداله . [ ل َه ْ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان . (برهان ).... و آن اکنون در تصرف دولت روس است . (آنندراج ).
لهلغتنامه دهخداله . [ ل َه ْ ] (ترکی ، حرف اضافه ) در ترکی ترجمه ٔ «با» که برای معنی معیت آید و در اصل «اِلَه » بوده به کسر همزه . (غیاث ).
لهلغتنامه دهخداله . [ ل َه ْ ](ع حرف جر + ضمیر) (از: لََ + ه ) برای او. او را.- مدّعی ̍ له .- مُعَظَّم ٌ له .- ولَه ُ ؛ او راست . || لَه ِ. به سودِ. به نفعِ. مقابل ِ علیه ِ.- لَه ِ
لهلغتنامه دهخداله . [ ل َه ه ] (ع مص ) تنک و نیک ساختن موی را و نیکو گردانیدن . (از منتهی الارب ). له الشعر؛ رققه و حسنه . (اقرب الموارد).
لایی بارload dividerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای مهار حرکتهای طولی ناخواستۀ بار در واگنهای بسته
له لهلغتنامه دهخداله له . [ ل َه ْ ل َه ْ ] (اِ صوت ) آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی . رجوع به له له زدن شود.
له لهلغتنامه دهخداله له . [ ل َه ْ ل َه ْ ] (اِ صوت ) آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی . رجوع به له له زدن شود.
له له زدنلغتنامه دهخداله له زدن . [ ل َه ْ ل َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) از تشنگی زبان را پی درپی و سریع از دهان برآوردن ، چنانکه سگان . لُهاث . نفس پیاپی کشیدن با بیرون کردن زبان پیاپی ، چنانکه سگ از گرمای هوا یا پیمودن راه دور. بیرون کردن و درون بردن زبان پیاپی با دم زدن ، چنانکه سگ گاه تشنگی سخت .
لهراسبلغتنامه دهخدالهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان نیست . اما کیخسرو، نژاد ا
لهواءلغتنامه دهخدالهواء. [ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است . (از معجم البلدان ).
دام ظلهلغتنامه دهخدادام ظله . [ م َ ظِل ْ ل ُه ْ ] (ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) سایه اش پاینده باد. بردوام و پایدار باد سایه ٔ او.- دام ظله العالی ؛ پاینده باد سایه ٔ بلندپایه ٔ او.
دامان محلهلغتنامه دهخدادامان محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان پلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 2هزارگزی جنوب شوسه ٔ رودسر به شهسوار. جلگه است و دارای هوای معتدل و مرطوب و <sp
دامالهلغتنامه دهخداداماله . [ ل َ ] (اِخ ) نام قصبه ای در 8 هزارگزی پوروس به ایالت آرگولی یونان . در پیرامون آن بعضی آثار عتیقه یافت شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داودمحلهلغتنامه دهخداداودمحله . [ وو م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است به چهاردانگه ٔ هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 123 بخش انگلیسی ).
داویلهلغتنامه دهخداداویله . [ ل ِ ](اِخ ) (شارل ) آرشیتکت فرانسوی . متولد پاریس به سال 1653 و متوفی به سال 1700م . او بنیانگذار طاق نصرت پیرورا در منت پلیه است .