لهفلغتنامه دهخدالهف . [ ل َ ] (ع اِ)دریغ و آن کلمه ای است که بدان حسرت خورند بر گذشته و فوت شده . لهفة. (منتهی الارب ). حزن و تحیر. (بحر الجواهر). حزن . اندوه . (از حاشیه ٔ مثنوی ) : او سگ فرّخ رخ کهف من است بلکه او هم درد و هم لهف من است . <p class="autho
لهفلغتنامه دهخدالهف . [ ل َ هََ ] (ع مص ) اندوهگین گردیدن . || دریغ خوردن . (منتهی الارب ). حسرت خوردن . (تاج المصادر). ارمان خوردن . (زوزنی ) (دهار).
لهففرهنگ فارسی معین(لُ فَ) [ ع . ] (اِ.) صورتی که دختران از پارچه سازند و با آن بازی کنند. ج . لهفتان .
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
لحفلغتنامه دهخدالحف . [ ل ِ ] (اِخ ) ناحیتی است در پایین کوه همدان و نهاوند. (منتهی الارب ). مکانی است معروف از نواحی بغداد و بدانجهت این نام یافته که در بن کوههای همدان و نهاوند واقع است ... و بندنیجین و غیره از آن ناحیه و در آن چند قلعه ٔ محکم باشد. (معجم البلدان ). بندنیجین ، در دفاتر دیو
لحفلغتنامه دهخدالحف . [ ل َ ] (ع مص ) قزآکند ومانند آن پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب ). لحاف بر کسی افکندن یا به جامه بپوشیدن . (تاج المصادر). || لیسیدن به زبان . || لحف فی ماله لحفة (مجهولا)؛ کم گردید از آن اندکی . (منتهی الارب ).
لهفانلغتنامه دهخدالهفان . [ ل َ ] (ع ص ) به معنی ملهوف است . ستمدیده ٔ مضطر دادخواه . حسرت خورنده . (منتهی الارب ). اندوهگن . (مهذب الاسماء). اندوهناک . (دهار).
لهفتلغتنامه دهخدالهفت . [ ل ُ ف َ / ل ِ هَُ ] (از ع ،اِ) به معنی لعبت و آن صورتی باشد که دخترکان از پارچه سازند و با آن بازی کنند. (از برهان ). صورتی است که دخترکان از جامه و جز آن سازند و در هند او را کودیه خوانند. (جهانگیری ). به معنی لعبت است که طفلان ودخت
لهفتانلغتنامه دهخدالهفتان . [ ل ُ ف َ ] (اِ) به معنی لعبتان است که جمع لعبت باشد، یعنی صورت بازیچه ٔ دخترکان که از جامه سازند و لحبتان هم به نظر رسیده است . (از برهان ).
لهفیلغتنامه دهخدالهفی . [ ل َ فا ] (ع ص ) زن ستم دیده ٔ پریشان روزگار فریادخواه دریغخورنده . ج ، لهافی ، لِهاف . (منتهی الارب ).
تلهیفلغتنامه دهخداتلهیف . [ ت َ ] (ع مص ) آرمان خوردن . (مجمل اللغة). وانفساه گفتن : لهف نفسه تلهیفاً؛ وانفساه گفت و کذا لهف امه و لهف امیه ای ابویه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دریغ و افسوس خوردن و اندوه نمودن و وانفساه گفتن . (آنندراج ).
لهفانلغتنامه دهخدالهفان . [ ل َ ] (ع ص ) به معنی ملهوف است . ستمدیده ٔ مضطر دادخواه . حسرت خورنده . (منتهی الارب ). اندوهگن . (مهذب الاسماء). اندوهناک . (دهار).
لهفتلغتنامه دهخدالهفت . [ ل ُ ف َ / ل ِ هَُ ] (از ع ،اِ) به معنی لعبت و آن صورتی باشد که دخترکان از پارچه سازند و با آن بازی کنند. (از برهان ). صورتی است که دخترکان از جامه و جز آن سازند و در هند او را کودیه خوانند. (جهانگیری ). به معنی لعبت است که طفلان ودخت
لهفتانلغتنامه دهخدالهفتان . [ ل ُ ف َ ] (اِ) به معنی لعبتان است که جمع لعبت باشد، یعنی صورت بازیچه ٔ دخترکان که از جامه سازند و لحبتان هم به نظر رسیده است . (از برهان ).
لهفیلغتنامه دهخدالهفی . [ ل َ فا ] (ع ص ) زن ستم دیده ٔ پریشان روزگار فریادخواه دریغخورنده . ج ، لهافی ، لِهاف . (منتهی الارب ).
متلهفلغتنامه دهخدامتلهف . [ م ُ ت َ ل َهَْ هَِ ] (ع ص ) دریغ خورنده . (از منتهی الارب ). افسوس خورنده و اندوهگین . (غیاث ) (آنندراج ). مضطرب و غم خورده و دریغ و افسوس خورده و ملول . (ناظم الاطباء). آن که افسوس خورد. دریغ خورنده . اندوهناک . ج ، متلهفین . (فرهنگ فارسی معین ). متأسف . (یادداشت
مقلهفلغتنامه دهخدامقلهف . [ م ُ ل َ هَِ ف ف ] (ع ص ) شعر مقلهف ؛ موی بلند پراکنده ٔ ژولیده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
هشلهفلغتنامه دهخداهشلهف . [ هََ ش َ هََ ] (ص ) بی معنی . بی مصرف . پست . بد. به کارنیامدنی . (یادداشت به خط مؤلف ).
الهفلغتنامه دهخداالهف . [ اَ هََ ] (ع ن تف ) دریغخوارتر. غم و حسرت خورنده تر.- امثال : الهف من ابن السوء ؛ دریغخوارتر از پسر شرور، زیرا وی از پدر و مادر خود در حال حیات آنان اطاعت نمیکند و آنگاه که مردند غم میخورد. (از مجمع الامثال میدا
تلهفلغتنامه دهخداتلهف . [ ت َ ل َهَْ هَُ ] (ع مص ) آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). اندوه بردن . (زوزنی ). دریغ خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و از سر تأسف و تلهف می گفت . (سندبادنامه ص 100