لهولغتنامه دهخدالهو. [ ل َ هَُ وو ] (ع ص ) رجل ٌ لهو؛ مرد بازنده . مرد بسیار غفلت کننده و اعراض نماینده . (منتهی الارب ). مرد بسیار بازی و غفلت . (مهذب الاسماء).
لهولغتنامه دهخدالهو. [ ل َهَْ وْ ](ع مص ) بازی کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || انس گرفتن زن به سخن کسی و به شگفت آمدن وی . || جماع کردن . (منتهی الارب ).
لهوفرهنگ فارسی عمید۱. بازی کردن.۲. (صفت) آنچه مایۀ سرگرمی و بازی باشد و انسان با آن خود را مشغول و سرگرم کند.
لهولغتنامه دهخدالهو. [ ل َهَْ وْ ] (ع اِ) زن که بدان بازی کنند یا فرزند. (منتهی الارب ). بازی . طرب . لعب . ملهی . آنچه مشغول کند مردم را. چیزی که از عمل خیر بازدارد. (منتخب اللغات ). آنچه مایه ٔ اشتغال باشد. اشتغال به عیش و طرب و امثال آن . آنچه انسان را محظوظ کند و مشغول دارد. زنی که مایه
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
لایی بارload dividerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای مهار حرکتهای طولی ناخواستۀ بار در واگنهای بسته
لهواءلغتنامه دهخدالهواء. [ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است . (از معجم البلدان ).
لهواطلغتنامه دهخدالهواط. [ ] (اِخ ) پور ارجاسب پور فیروزهفدهمین سلاطین ساسانیه . رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 340 شود. و کلمه ظاهراً مصحف «کوات » (کواط) اول جاماسب پسر فیروز بیست ودومین
لهوالحدیثلغتنامه دهخدالهوالحدیث . [ ل َ وُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) افسانه ها. حکایات . سرود و غنا و مانند آن . (منتخب اللغات ).
لعبفرهنگ فارسی معین(لَ ع ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) بازی ، لعب . 2 - لهو و لعب . 3 - بازی و لهو. 4 - (ص .) بازیگر.
لهواءلغتنامه دهخدالهواء. [ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است . (از معجم البلدان ).
لهو کردنلغتنامه دهخدالهو کردن . [ ل َهَْ وْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازی کردن .لعب کردن . (منتهی الارب ). لهو. و رجوع به لهو شود.
لهو و لعبلغتنامه دهخدالهو و لعب . [ ل َهَْ وُ ل َ ع ِ / ل َهَْ وُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) طرب و بازی و عشرت و شادی و سرگرمی . رجوع به لهو و نیز لعب شود : حاصل لهو و لعب دنیا چیست نام زشت و خمار و جنگ و جدل . <p class="auth
لهواطلغتنامه دهخدالهواط. [ ] (اِخ ) پور ارجاسب پور فیروزهفدهمین سلاطین ساسانیه . رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 340 شود. و کلمه ظاهراً مصحف «کوات » (کواط) اول جاماسب پسر فیروز بیست ودومین
حب اللهولغتنامه دهخداحب اللهو. [ ح َب ْ بُل ْ ل َهَْوْ ] (ع اِ مرکب ) کاکنج . (داود ضریر انطاکی ). عروس درپرده . حب الکاکنج . جوزالمرج . عبب . ثمر کاکنج . ثمر کاکنج بستانی . (برهان ).
کلهولغتنامه دهخداکلهو. [ ک َ ](اِ) درختی است از دسته ٔخرمالو جزو تیره های نزدیک به تیره ٔ زیتونیان ، و میوه ای شبیه به خرما دارد و معمولاً دوپایه است و در تمام جنگلهای شمالی ایران وجود دارد. آمبرو. اربا. اربه . خرما. خرمنی . خرمندی . خروندی . انجیرخرما. اندی خرما. اینده خرما. اندوخرما. فرمنی
کلهولغتنامه دهخداکلهو. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سماق است که در بخش چگی شهرستان خرم آباد واقع است و180تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ملهولغتنامه دهخداملهو. [ م َ هَُ وو ] (ع ص ) بازی کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): اللهو؛ المراة الملهو بها. (اقرب الموارد).