لوثلغتنامه دهخدالوث . [ ل َ ] (ع اِ) نیرو. قوت . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || بدی . || زخم . || شبه دلالت . (منتهی الارب ).
لوثلغتنامه دهخدالوث . [ ل َ ] (ع مص ) دستار پیچیدن . (منتهی الارب ). عمامه دربستن . (تاج المصادر). عمامه پیچیدن . عمامه در سر بستن . (زوزنی ). || گرد گشتن . || بند شدن . || پناه گرفتن . (منتهی الارب ). پناه با کسی دادن . (تاج المصادر). || نیافتن چیزی از کان بعد جستن . || در روغن گردانیدن لقم
ژلیوتلغتنامه دهخداژلیوت . [ ژِ یُت ْ ] (اِخ ) پیر. نام خُنیاگر یعنی آوازه خوان فرانسوی . مولد لاسوب و وفات در اِستل (1713 - 1797 م .).
لپوتلغتنامه دهخدالپوت . [ ل َ ] (اِخ ) لفوت . نام کوهی و موضعی میان راه فیروزه کوه به بارفروش . دُرن معتقد است که لپوت یا لفوت همان لابس یا لبوتس جغرافیانویسان قدیم است و محلی است که امیر محمدبن سلطانشاه لاودی و سلطان حسن لاودی از آنجابرخاسته اند. (مازندران و استرآباد رابینو ص <span class="hl
لوثاءلغتنامه دهخدالوثاء. [ ل َ ] (ع ص ) دیمَةٌ لَوْثاء؛ باران پیوسته که گیاه را بر هم افکند. (منتهی الارب ).
لوثةلغتنامه دهخدالوثة. [ ل َ ث َ ] (ع اِ) گلوله ٔ لته که به آن بازی کنند. || (اِمص ) سستی . || آهستگی و درنگی . || فروهشتگی . || گولی . || نوعی از جنون . (منتهی الارب ). دیوانگی : از سر شَطارت و لوثت طبع حرکات نامتناسب میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir
لوثینلغتنامه دهخدالوثین . [ ی َ ] (اِخ ) لوکیانوس . بزرگترین سوفسطائی یونانی به شمار است و او را ولتر عهدقدیم گفته اند، در سال 125 م . در ساموسات واقع در ساحل فرات در شمال شرقی انطاکیه از پدر و مادری فقیر به جهان آمد و پس از آموختن زبان یونانی در انطاکیه نطاق
چلوگ لوثلغتنامه دهخداچلوگ لوث . [ ] (اِخ ) نام کوهی در صفحات ارمنستان . و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2616 شود.
ذات لوثلغتنامه دهخداذات لوث .[ ت ُ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . راعی راست : و اظعان طلبت بذات لوث یزید رسیمها سرعاً و لیناانخن جِمالهن بذات غسل سراةالیوم یمهدن الکدونا.
لکه دار کردندیکشنری فارسی به عربیبقع , تربة , خطا , شائبة , صنف , عيب , لائمة , لطخة , لوث , مسحة , نقطة
لچرلغتنامه دهخدالچر. [ ل َ چ َ ] (ص ) لئیم . خسیس . سخت ممسک و پست (در تداول عامه ). پست . دنی . || سخت چرکین . چرکین . || که از لوث و چرک نیندیشد.
لوث شدنلغتنامه دهخدالوث شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لوث شدن خون یا بزه و تقصیر یا امری ؛ مجازاًبه چند یا چندین تن نسبت داده شدن تخفیف کیفر را.
لوث کردنلغتنامه دهخدالوث کردن . [ ل َ ک َ دَ] (مص مرکب ) لوث کردن خون یا بزه و تقصیر؛ مجازاً چند یا چندین تن را در آن دخیل کردن تخفیف کیفر را.
لوثاءلغتنامه دهخدالوثاء. [ ل َ ] (ع ص ) دیمَةٌ لَوْثاء؛ باران پیوسته که گیاه را بر هم افکند. (منتهی الارب ).
لوثةلغتنامه دهخدالوثة. [ ل َ ث َ ] (ع اِ) گلوله ٔ لته که به آن بازی کنند. || (اِمص ) سستی . || آهستگی و درنگی . || فروهشتگی . || گولی . || نوعی از جنون . (منتهی الارب ). دیوانگی : از سر شَطارت و لوثت طبع حرکات نامتناسب میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir
لوثینلغتنامه دهخدالوثین . [ ی َ ] (اِخ ) لوکیانوس . بزرگترین سوفسطائی یونانی به شمار است و او را ولتر عهدقدیم گفته اند، در سال 125 م . در ساموسات واقع در ساحل فرات در شمال شرقی انطاکیه از پدر و مادری فقیر به جهان آمد و پس از آموختن زبان یونانی در انطاکیه نطاق
چلوگ لوثلغتنامه دهخداچلوگ لوث . [ ] (اِخ ) نام کوهی در صفحات ارمنستان . و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2616 شود.
متلوثلغتنامه دهخدامتلوث . [ م ُ ت َ ل َوْ وِ ] (ع ص )آلوده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آلوده و چرکین و ناپاک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تلوث شود.
مثلوثلغتنامه دهخدامثلوث . [ م َ ] (ع ص ) سه یک گرفته . (منتهی الارب ). هر چیز که سه یک آن گرفته شده باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که یک سوم آن گرفته شده باشد و منه مال مثلوث . (از اقرب الموارد). || سه تو. (مهذب الاسماء). سه توی . (تفلیسی ). رسن سه تاه . (منتهی الارب ). ریسمان سه تا و سه لا. (ناظم
ذات لوثلغتنامه دهخداذات لوث .[ ت ُ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . راعی راست : و اظعان طلبت بذات لوث یزید رسیمها سرعاً و لیناانخن جِمالهن بذات غسل سراةالیوم یمهدن الکدونا.
ملوثلغتنامه دهخداملوث . [ م ِل ْ وَ ] (ع ص ) مرد شریف . (منتهی الارب ). مرد بزرگ قدر شریف . (ناظم الاطباء). سید شریف . مَلاث . ج ، ملاوث و ملاوثة. (اقرب الموارد).