لوریلغتنامه دهخدالوری . (اِخ ) شهری از بلاد مشرق دریاچه ٔ ایروان که به دست جلال الدین منکبرنی فتح شد. (تاریخ مغول ص 128).
لوریلغتنامه دهخدالوری . (ص نسبی ، اِ) لولی . کولی . زط. غربال بند. حَرامی . غربتی . غَرَه چی . قرشمال . توشمال . سوزمانی . قَره چی . چینگانه . فیج . نام طایفه ای است که بازی گری و سرائیدن به کوچه ها پیشه ٔ ایشان باشد. (غیاث ). سرودگوی و گدای کوچه ها. نام طایفه ای است که ایشان را کاولی میگویند
لوریانلغتنامه دهخدالوریان . (اِخ ) ج ِ لوری . قومی صحرانشین که اکثر ایشان راهزن باشند و بازیگری به کوچه ها و سرائیدن نیز پیشه دارند وبه مهره های بلور نیز بازی کنند و بلور لوریان کنایه از پیاله ٔ بلور است . (غیاث ) (آنندراج ) : این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآ
لوریانلغتنامه دهخدالوریان . (اِخ ) نام بندر نظامی شهری در ایالت مربیهان به فرانسه . رجوع به لُریان شود.
لوریوملغتنامه دهخدالوریوم . (اِخ ) نام منطقه ٔ یونان مرکزی . رجوع به لریوم و لَریم و ایران باستان ج 1 ص 759 شود.
لوریهلغتنامه دهخدالوریه . [ ل ِ ی ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام نوعی سگ دارای پاهای بلند مخصوص شکار خرگوش .
لوریهلغتنامه دهخدالوریه . [ ل ُ وُ ی ِ ] (اِخ ) اوربُن -ژان ژوزف . منجم فرانسوی ، مولد سنت لو. (1811-1877 م .).
لوری سورآرننلغتنامه دهخدالوری سورآرنن . [ ن ُ ] (اِخ ) نام کرسی بخش شِر از ولایت بورژ به فرانسه . دارای 694 تن سکنه .
لوری بچهلغتنامه دهخدالوری بچه . [ ب چ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) لوری زاده . فرزند لولی : آمد خبر تو که به کاشان و خسیکت لوری بچه ای دوست گرفتی و شدی
لوریانلغتنامه دهخدالوریان . (اِخ ) ج ِ لوری . قومی صحرانشین که اکثر ایشان راهزن باشند و بازیگری به کوچه ها و سرائیدن نیز پیشه دارند وبه مهره های بلور نیز بازی کنند و بلور لوریان کنایه از پیاله ٔ بلور است . (غیاث ) (آنندراج ) : این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان وآ
لوریانلغتنامه دهخدالوریان . (اِخ ) نام بندر نظامی شهری در ایالت مربیهان به فرانسه . رجوع به لُریان شود.
لوریوملغتنامه دهخدالوریوم . (اِخ ) نام منطقه ٔ یونان مرکزی . رجوع به لریوم و لَریم و ایران باستان ج 1 ص 759 شود.
سندروس بلوریلغتنامه دهخداسندروس بلوری . [ س َ دَ ب َل ْ لو / ب ُ ] (اِ مرکب ) صمغ مانندی است و دارای بوئی مطبوع است . (دزی ج 1 ص 693).
فلوریلغتنامه دهخدافلوری . [ فْل ُ / ف ُ / ف ِ ل ُ ] (اِ) ایتالیایی : فلورینو . فلورن . (فرهنگ فارسی معین ). سکه ٔ رایج در هلند : و ازجمله ٔ هدایا چهل رأس اسب و موازی پانصدهزار عدد اشرفی فلوری که به رای
کالوریلغتنامه دهخداکالوری . [ ] (اِخ ) جزیره ای در یونان واقع در ساحل آرگلید که معبد نپتون رب النوع دریا در آن جزیره بوده است . و دمستن خطیب معروف وقتی که مقدونیان او را تعقیب میکردند خود را در آنجا مسموم ساخت .
ابوالوریلغتنامه دهخداابوالوری . [ اَ بُل ْ وَ را ] (اِخ ) ابوالقاسم . رجوع به ابوالقاسم ابوالوری شود.