لوندلغتنامه دهخدالوند. [ ل َ وَ ] (ص ، اِ) غرشمال . روسبی . (اوبهی ). فاحشه . زن بدکار. قری . توشمال . شوخ .جماش . شنگ . اطواری . لولی . هرزه . هرجائی . زن فاحشه . (برهان ). زن که با مطربان دستیاری کردی : مطرب بزم تو باد آنکه کند از فلک زهره نشاطزمین تا شود او
چلوندلغتنامه دهخداچلوند. [ چ ِل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش آستارای شهرستان اردبیل که در 15 هزارگزی جنوب آستارا، بر سر راه شوسه ٔ آستارا به انزلی واقع است . محلی است جنگلی و مرطوب با هوای گرمسیری که 1481 تن سکنه دارد
گلوندلغتنامه دهخداگلوند. [ گ َل ْ وَ ] (اِ)مرسله را گویند یعنی هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بجایی فرستند. || چیزی باشد که آنرا مانند گلوبند از جوز و انجیر سازند و بجایی فرستند. آنرا گلونده نیز گویند. (از برهان ) (آنندراج ) : خواجه ٔ ما، ز بهر گنده پسرساخت از خایه
گلوندفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه بهرَسم تحفه و هدیه به جایی بفرستند.۲. چیزهای خوردنی از قبیل انجیر و مغز گردو و امثال آنها که به نخ کشیده باشند: ◻︎ خواجهٴ ما ز بهر گندهپسر / کرد از خایهٴ شتر گلوند (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
لوندیلغتنامه دهخدالوندی . [ ل َ وَ ] (حامص ) عمل لوند : از هواداری ما و تو چو مستغنی است یارای رقیب این چاپلوسی و لوندی تا به کی .کمال خجندی .
لوندرلغتنامه دهخدالوندر. [ ل َ وَ دَ ] (اِخ ) نام موضعی به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 114 و 131).
لوندیلغتنامه دهخدالوندی . [ ل َ وَ ] (حامص ) عمل لوند : از هواداری ما و تو چو مستغنی است یارای رقیب این چاپلوسی و لوندی تا به کی .کمال خجندی .
لوندرلغتنامه دهخدالوندر. [ ل َ وَ دَ ] (اِخ ) نام موضعی به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 114 و 131).
لوندویل - سبلیلغتنامه دهخدالوندویل - سبلی . [ ل َ وَ وی س َ ب َ ] (اِخ ) نام دو ده نزدیک به هم جزء دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل واقع در 14هزارگزی جنوب آستارا در مسیر شوسه ٔ آستارا به انزلی . جنگل ، گرمسیر، مرطوب و مالاریائی . دارای
خالوندلغتنامه دهخداخالوند. [ وَ ] (اِخ ) نام طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 100 خانوار جمعیت دارد و در قهرار، کاوکوشان و محال دور فراهان سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف مسعود کیهان ص 60).
چغولوندلغتنامه دهخداچغولوند. [ چ ُ وَ ] (اِخ ) تیره و شعبه ای از طایفه ٔ بیرانوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67). رجوع به بیرانوند شود.
چلوندلغتنامه دهخداچلوند. [ چ ِل ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش آستارای شهرستان اردبیل که در 15 هزارگزی جنوب آستارا، بر سر راه شوسه ٔ آستارا به انزلی واقع است . محلی است جنگلی و مرطوب با هوای گرمسیری که 1481 تن سکنه دارد
دالوندلغتنامه دهخدادالوند. [ وَ ] (اِخ ) نام یکی از ایلات کرد ایران ، از طوایف پیشکوه تیره ای از ایل بیرانوندند و ساکنین ناحیه ٔ دالوند شهرستان خرم آباد میباشند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67) (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دالوندلغتنامه دهخدادالوند. [ وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش زاغه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال بخش واقع و محدود است از شمال به چقلوندی از جنوب به دهستان سگوند و از خاور به دهستان رازان و از باختر به دهستان ده پیر. موقعیت طبیعی : کوهستانی است و سردسیر و مالاریایی و آب آن از سرابهای