لغتنامه دهخدا
لؤم . [ ل ُءْم ْ ] (ع مص ) ناکس شدن . (زوزنی ). ناکس و فرومایه گردیدن . لأمة. ملأمة. (منتهی الارب ) : می بینم که کارهای زمانه روی به ادباردارد... اقوال پسندیده مدروس گشته و لؤم و دنائت مستولی . (کلیله و دمنه ). از فرط قساوت و لوم طبیعت مبذول نداشت