گلوکانلغتنامه دهخداگلوکان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان واقع در 92000گزی جنوب خاوری نصرت آباد و 15000گزی شمال راه فرعی بم به خاش . هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است
لوقاینلغتنامه دهخدالوقاین . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی شکوفه ٔ حماما است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به لوفاین شود.
لوقیونلغتنامه دهخدالوقیون . (معرب ، اِ) فیلزهرج . (بحرالجواهر) (اختیارات بدیعی ). این کلمه از لوسیون گرفته شده است . (گااوبا). و رجوع به دیوخار شود. حضض . به لغت سریانی به معنی فیل زهرج است که درخت حضض باشد و ثمر آن مانند فلفل است و حضض عصاره ٔ آن بود، درد سپرز و یرقان را نافع است . (برهان ).<b
لوکانیلغتنامه دهخدالوکانی . (اِخ ) نام قسمتی از ایتالیا به عهد باستان در جنوب کامپانی . شهری سی باریس نام بر آنجا، به سال 510 ق .م . خراب شد. (ایران باستان ج 3 ص 2324).
لوکانیانلغتنامه دهخدالوکانیان . (اِخ ) مردم لوکانی ، ناحیتی به ایتالیای قدیم .و رجوع به لوکانی شود. (ایران باستان ج 2 ص 1917).
تروکلغتنامه دهخداتروک . [ ت ُ ] (اِ) در مثل عامیانه ٔ ذیل جمع ترک آمده است و جمع ترک اتراک است : اترک التروک و لوکان ابوک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اشپلملغتنامه دهخدااشپلم . [ اِ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن ، در 2000گزی جنوب صومعه سرا متصل براه فرعی صومعه سرا به لوکان . جلگه ، معتدل ، مرطوب مالاریائی . با 194 تن سکنه . گیلکی ، فارسی .
هبةالغتنامه دهخداهبةا. [ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن صاعدبن هبةاﷲبن ابراهیم بغدادی نصرانی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به موفق الدین امین الدوله و معروف به ابن تلمیذ. رجوع به ابن تلمیذ (موفق الدین ...) شود. از اشعار اوست :لوکان یحسن غصن البان مشیتهاتاوداًلحکاها غیر محتشم فی صدرها
لنگ و لوکلغتنامه دهخدالنگ و لوک . [ ل َ گ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لنگ آن است که پای او معیوب باشد و لوک آنکه بهر دو کف دست و زانو راه رود. (حاشیه ٔ مثنوی ) : در چنین بند لنگ مانده و لوک در چنین سمج کور گشته و کر. مسعودسعد.با سر پوشیدگا
لوکانیلغتنامه دهخدالوکانی . (اِخ ) نام قسمتی از ایتالیا به عهد باستان در جنوب کامپانی . شهری سی باریس نام بر آنجا، به سال 510 ق .م . خراب شد. (ایران باستان ج 3 ص 2324).
لوکانیانلغتنامه دهخدالوکانیان . (اِخ ) مردم لوکانی ، ناحیتی به ایتالیای قدیم .و رجوع به لوکانی شود. (ایران باستان ج 2 ص 1917).
دوبلوکانلغتنامه دهخدادوبلوکان . [ دُ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 299 تن سکنه . آب آن از قنات و چاه است و راه آن اتومبیل روست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
گلوکانلغتنامه دهخداگلوکان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان واقع در 92000گزی جنوب خاوری نصرت آباد و 15000گزی شمال راه فرعی بم به خاش . هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است
ملوکانلغتنامه دهخداملوکان . [ م ُ ] (اِ) ج ِ ملوک . ملوک که جمع مکسر مَلِک است مجدداً «ان » (نشانه ٔ جمع فارسی ) در آخرش افزوده شده است و این نوع جمعها در نظم و نثر قدیم معمول بوده است : اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری
بلوکانلغتنامه دهخدابلوکان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار، بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 116 تن . آب آن از رودخانه ٔ اسبمرد و محصول آن غلات ، برنج ،توت و گردو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
بلوکانلغتنامه دهخدابلوکان . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بروانان ، بخش مرکزی شهرستان میانه . سکنه ٔآن 459 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، نخودسیاه ،عدس و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).