لپهلغتنامه دهخدالپه . [ ل َپ ْ پ َ / پ ِ / ل َ پ َ / پ ِ ] (اِ) هر یک از دو قسمت بعض حبوب چون نخود و لوبیا و غیره بطور عموم و نخود سیاه بالخصوص . فلقة. پوست کنده و دونیم شده ٔ نخود سیاه .<br
لپهفرهنگ فارسی معین(لَ پِّ) (اِ.) 1 - هر یک از دو نیمة دانة باقلا و نخود و لوبیا و دیگر حبوبات که قابل نیمه شدن باشند. 2 - برگ اولیه یا رویانی در دانه . 3 - فرآورده ای از نخود، به ویژه نخود سیاه .
لایی بارload dividerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای مهار حرکتهای طولی ناخواستۀ بار در واگنهای بسته
له لهلغتنامه دهخداله له . [ ل َه ْ ل َه ْ ] (اِ صوت ) آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی . رجوع به له له زدن شود.
لپه دوگالغتنامه دهخدالپه دوگا. [ ل ُ پ ِ دِ وِ ] (اِخ ) فلیکس . شاعر اسپانیولی ، مولد مادرید. مؤلف بیش از دو هزار قطعه تآتر فکاهی و غم انگیز که نماینده ٔ قوه ٔ تخیل و تصور فوق العاده ٔ اوست . و بهمین سبب او را عنقای اسپانی و اعجوبه ٔ دنیا لقب کرده اند. (1562 - <
لپه رودبارلغتنامه دهخدالپه رودبار. [ ل َ پ َ ] (اِخ ) موضعی در ایران و دِمرگان از وی نام برده است .(مازندران و استراباد رابینو ص 153 بخش انگلیسی ).
لپه زنگلغتنامه دهخدالپه زنگ . [ ل َ پ ِ زَ ] (اِخ ) نام ده کوچکی از بخش ری ، شهرستان تهران . دارای 47 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
لپه سرلغتنامه دهخدالپه سر. [ ل َ پ َ س َ ] (اِخ ) نام دهی به تنکابن .(مازندران و استراباد رابینو ص 105 بخش انگلیسی ).
ذوفلقهلغتنامه دهخداذوفلقه . [ ف َ ق َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب یک لپه . تک لپه . مانند گندم و جز آن .
لپه دوگالغتنامه دهخدالپه دوگا. [ ل ُ پ ِ دِ وِ ] (اِخ ) فلیکس . شاعر اسپانیولی ، مولد مادرید. مؤلف بیش از دو هزار قطعه تآتر فکاهی و غم انگیز که نماینده ٔ قوه ٔ تخیل و تصور فوق العاده ٔ اوست . و بهمین سبب او را عنقای اسپانی و اعجوبه ٔ دنیا لقب کرده اند. (1562 - <
لپه رودبارلغتنامه دهخدالپه رودبار. [ ل َ پ َ ] (اِخ ) موضعی در ایران و دِمرگان از وی نام برده است .(مازندران و استراباد رابینو ص 153 بخش انگلیسی ).
لپه زنگلغتنامه دهخدالپه زنگ . [ ل َ پ ِ زَ ] (اِخ ) نام ده کوچکی از بخش ری ، شهرستان تهران . دارای 47 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
لپه سرلغتنامه دهخدالپه سر. [ ل َ پ َ س َ ] (اِخ ) نام دهی به تنکابن .(مازندران و استراباد رابینو ص 105 بخش انگلیسی ).
کالپهلغتنامه دهخداکالپه . [ پ ِ ] (اِخ ) نام بندری بوده است به دریای مدیترانه : قسمتهای قشون یونانی که از راه دریا و خشکی روانه شده بودند دربندر کالپه بهم رسیدند. (ایران باستان ج 2 ص 1091).
غلپهلغتنامه دهخداغلپه . [ غ ُ پ َ ] (اِ) به تازی عقعق باشد، و او مرغی است چون کلاغ اما کوچکتر، دم دراز دارد، و رنگ او سیاه و سفید است ، و او را کلاژه و کجله نیز گویند، و حالا به عکه شهرت دارد. (فرهنگ اوبهی ). غُلبَه . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع). رجوع به فرهنگ شعوری ج <span class="hl" dir="ltr
پرلپهلغتنامه دهخداپرلپه . [ پ ِ ل ِ پ ِ ] (اِخ ) پریلیپ . شهری در ایالت سالونیک بر ساحل پریلیپ ُسو، در مدخل دشت مُناستر دارای 11000 تن سکنه . او را قلعه ای کهن است دارای استحکامات و خرابه ٔ قلعه ٔ پریاپُس بدانجاست . و مردم آن بیشتر مسلم و آرنااُوت و کمی بلغار