لکنت داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه کنت داشتن، بالکنت سخت گفتن، شُل حرف زدن، جویده سخن گفتن، کشیده حرف زدن، بِر شدن اشتباه صرف کردن
لقنتلغتنامه دهخدالقنت . [ ل َ ن َ ] (اِخ ) نام دو قلعه از اعمال لاردة به اندلس . یکی را لقنت الصغری و دیگری را لقنت الکبری گویند و هر یک در منظر دیگری است . (از معجم البلدان ).
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل َ ک َ ] (ص ) کلته . فرسوده . عاجز. از کار مانده . لکنته . لکنتی : اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره .
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل ُن َ ] (ع اِمص ) لکنه . گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث ). درماندن به سخن . (منتهی الارب ). لکن . لکنونة. لکونة. کندی زبان . کندزبانی . از کارماندگی . کلته . زبان شکستگی . عی ّ در لسان . گرفته زبانی . درماندگی در سخن . شکستگی زبان . تهت
گلقندلغتنامه دهخداگلقند. [ گ ُ ق َ ] (اِ مرکب ) نام اصلی گلشکری که در آفتاب تربیت یافته باشد نه بر آتش . و آنرا گلشکر و گلنگبین نیز گویند. (میزان الادویه ص 357). مربای گل سرخ که با قند ساخته باشند. (ناظم الاطباء) : قرص لیموی و گوارش
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل َ ک َ ] (ص ) کلته . فرسوده . عاجز. از کار مانده . لکنته . لکنتی : اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره .
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل ُن َ ] (ع اِمص ) لکنه . گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث ). درماندن به سخن . (منتهی الارب ). لکن . لکنونة. لکونة. کندی زبان . کندزبانی . از کارماندگی . کلته . زبان شکستگی . عی ّ در لسان . گرفته زبانی . درماندگی در سخن . شکستگی زبان . تهت
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل َ ک َ ] (ص ) کلته . فرسوده . عاجز. از کار مانده . لکنته . لکنتی : اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره .
لکنتلغتنامه دهخدالکنت . [ ل ُن َ ] (ع اِمص ) لکنه . گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن که به هندی هکلانا گویند. (غیاث ). درماندن به سخن . (منتهی الارب ). لکن . لکنونة. لکونة. کندی زبان . کندزبانی . از کارماندگی . کلته . زبان شکستگی . عی ّ در لسان . گرفته زبانی . درماندگی در سخن . شکستگی زبان . تهت