لیتکلغتنامه دهخدالیتک . [ ت َ ] (ص )مفلس و بی سر و بی پا و بی خبر و پریشان . (برهان ). شاید اماله ٔ لات و لوت است که با کاف تصغیر جمع کرده باشند. (انجمن آرا). || پسر ساده و غلام و کنیز مقبول و فربه و بداصل . (برهان ). شاهد : بی خرد لیتکی و بدخصلت بی ادب مردکی و
لیتکوهلغتنامه دهخدالیتکوه . (اِخ ) نام دو دهستان ، مشهور به بالاخیابان و پائین خیابان از بخش مرکزی شهرستان آمل . رجوع به بالاخیابان و پایین خیابان در فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 شود.
شاهدلغتنامه دهخداشاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ .سنایی .هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته
کلغتنامه دهخداک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از حروف مکسور است ، و علامت خ
لیتکوهلغتنامه دهخدالیتکوه . (اِخ ) نام دو دهستان ، مشهور به بالاخیابان و پائین خیابان از بخش مرکزی شهرستان آمل . رجوع به بالاخیابان و پایین خیابان در فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 شود.