لیذیونلغتنامه دهخدالیذیون . [ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی رستنیی باشد دوائی که آن را شیتره گویند و شیطرج معرب آن است . (برهان ). رجوع به لبیذیون شود.
چلیدنلغتنامه دهخداچلیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) روان شدن . (آنندراج ). رفتن . (غیاث ). رفتن و روان شدن . (ناظم الاطباء) : چون ز ستوری به مردمی نشوی ای پسر و از خری برون نچلی . ناصرخسرو.از چلچل تو پای من ِ زار شد کچل من خود نمی چلم تو
لییدنلغتنامه دهخدالییدن . [ل َ دَ ] (مص ) جاویدن . خائیدن . (برهان ) : مسعودسعد چند لییی ژاژچه فایده ز ژاژ لییدن .مسعودسعد.
لدانلغتنامه دهخدالدان . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِلَدن . || تثنیه ٔ لِدَة. (منتهی الارب ). || از اسماء شمشیر. (المزهر سیوطی ص 243).