لیسلغتنامه دهخدالیس . (اِ) قسمی بازی و قمار با پول . || در اصطلاح و تداول مردم قزوین ، سنگی صاف و نازک قدر بدستی که اطفال در بازی جوز، جوزها را از درون خطی دایره شکل با پرتاب کردن آن بیرون کنند و گاه بدون جوز با دو لیس بازی آغازند و این اخیر را «لیس پشت لیس » نامند.
لیسلغتنامه دهخدالیس . (اِخ ) (یوم الَ ...) و یوم فس ّالناطف علی الفرس از جنگهای عصر اسلام . (مجمع الامثال میدانی ).
لیسلغتنامه دهخدالیس . (اِخ ) ویلیام ناسو. مستشرق ایرلندی . کتب ذیل به سعی وی نشر یافته است : تاریخ الخلفاء سیوطی . نوادر قلیوبی . قرآن با تفسیر. کشاف عن حقایق التنزیل زمخشری . فتوح الشام واقدی . فتوح الشام ازدی بصری . کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی . نخبةالفکر فی مصطلح اهل الاثر از ابن حجر عسقل
لیسلغتنامه دهخدالیس . (اِمص ) اسم و ریشه از لیسیدن .ترکیب ها:- کاسه لیس . کون لیس . لفت و لیس .|| (اِ) لیس پرده . رجوع به لیس پرده شود. || (پسوند) مزید مؤخر امکنه ، چون : تفلیس . بدلیس . الیس .
لیس پس لیسفرهنگ فارسی معین(پَ) (اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان در پشت خط معینی می ایستند، یکی سکه یا شیئی دیگر را به جلو پرتاب می کند و دیگران می کوشند شی ء خود را هرچه نزدیک تر به آن پرتاب کنند تا برنده شوند.
لیس پس لیسفرهنگ فارسی معین(پَ) (اِ.) نوعی بازی که در آن بازیکنان در پشت خط معینی می ایستند، یکی سکه یا شیئی دیگر را به جلو پرتاب می کند و دیگران می کوشند شی ء خود را هرچه نزدیک تر به آن پرتاب کنند تا برنده شوند.
لیسالغتنامه دهخدالیسا. (اِخ ) نام جزیره ای از یوگسلاوی در دریای آدریاتیک . دارای ده هزار تن سکنه است .
لیس بازیلغتنامه دهخدالیس بازی . (حامص مرکب ) قسمی بازی افکندن با سکه . بازی که با مسکوکات کنند با فکندن آن به فاصله و سپس با مسکوکی دیگر آن را هدف کردن . (در قزوین ، با سنگ صاف نازک قدر بدستی بازی کنند و آن سنگ را لیس گویند). || شیر یا خط بازی .
لیس پردهلغتنامه دهخدالیس پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (در درشکه ) لیس . پرده ٔ چرمین درشکه و جز آن که بر روی پایها کشند حفظ از سرما یا برف و باران را.
لیسالغتنامه دهخدالیسا. (اِخ ) نام جزیره ای از یوگسلاوی در دریای آدریاتیک . دارای ده هزار تن سکنه است .
لیسارلغتنامه دهخدالیسار. (اِخ ) دهی جزء دهستان لیسار و هره دشت بخش مرکزی شهرستان طوالش واقع در 18هزارگزی شمال هشتپر، بین شوسه ٔ انزلی به آستارا و دریا. جلگه ، معتدل و مرطوب . دارای 894 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هره دشت و چش
دبلیسلغتنامه دهخدادبلیس . [ دَ ] (ع اِ) می نماید که کلمه صورت دگرگون شده ٔ دملیج (دملج ) باشد. (دزی ج 1 ص 424). نوعی از انگشتری است که زنان مراکش به دست کنند. (ناظم الاطباء).
دکاپولیسلغتنامه دهخدادکاپولیس . [ دِ پ ُ ] (اِخ ) کلمه ٔ مرکب یونانی به معنی «ده شهر». نام ائتلافیه ای است از ده شهر باستانی : سکوتوپولیس (= بیت شان = بیسان )، دیون ، پِلاّ، جَدَره ، هیپوس ، جَرَش ، فیلادِلفیا، دِمَشق ، رافانا و کاناتا، که همگی آنها، بجز سکوتوپولیس ، در شمال رود اردن واقع بودند.
حجر خصیةالابلیسلغتنامه دهخداحجر خصیةالابلیس . [ ح َ ج َ رِ خ ُ ی َ تِل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) گن ابلیس . نوعی از سنگ است . (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).
حسین جلیسلغتنامه دهخداحسین جلیس . [ ح ُ س َ ج َ ] (اِخ ) ابن موسی بن هبةاﷲ دینوری نحوی . او راست : «تمارالصناعه » در نحو. و پس از 340 هَ . ق . / 951 م . درگذشت . (روضات ص <span class="hl" dir="ltr
پومپه ایوپولیسلغتنامه دهخداپومپه ایوپولیس . [ پ ُ پ ِ ی ُ پ ُ] (اِخ ) نام شهری به آسیای صغیر ساخته ٔ پومپه . (ایران باستان ج 3 ص 2397).