لیغ ولاغفرهنگ فارسی عمیدبازی؛ شوخی؛ مسخرگی: ◻︎ گه خیال آسیا و باغوراغ / گه خیال میغوماغ و لیغولاغ (مولوی: لغتنامه: لیغولاغ).
چلک چلکلغتنامه دهخداچلک چلک . [ چ ِ ل ِ چ ِ ل ِ ] (اِ صوت ) آواز کفش های پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که از این نوع کفش در پای دارد. نقل صوت کفش آنگاه که به سبکی و کاهلی روند. صدای کفش هایی از نوع نعلین به هنگام راه رفتن با آنها، چلیک چلیک ، چلپ چلپ . و رجوع به چلپ چلپ و چلیک چلیک شود.
چلیک چلیکلغتنامه دهخداچلیک چلیک . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) صدای کفش های پاشنه خوابیده و نعلین به هنگام راه رفتن . چلک چلک . چلپ چلپ . صدای راه رفتن کسانی که نعلین و اقسام دیگر کفشهای پاشنه خوابیده به پادارند. صدای به زمین کشیدن پاشنه های کفش راحتی یا نعلین هنگام راه رفتن . و رجوع به چلک چلک و چل
لق لقلغتنامه دهخدالق لق . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال مشهد. جلگه ، معتدل و دارای 293 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و مالداری و را
لک لکلغتنامه دهخدالک لک . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) دهی مرکز دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 42000گزی خاور شوسه ٔ جایزان به آغاجاری . دشت ، گرمسیرو مالاریائی و دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنج
لیغلغتنامه دهخدالیغ. [ ل َ ] (ع مص ) چیزی از کسی خواستن . (منتهی الارب ). لاغه ؛ راوده عنه . (اقرب الموارد). راوده لینتزعه . (اقرب الموارد از لسان ).
رالیغلغتنامه دهخدارالیغ. (اِخ ) تلفظ ترکی رالیگ و آن قصبه ای است در ممالک متحده ٔ امریکا. رجوع به رالیگ در این لغت نامه شود.
سالیغلغتنامه دهخداسالیغ. (اِخ ) نام محلی است در مشرق زمین که پادشاه آن را قلاچور گویند. رجوع به تاریخ سیستان ص 421 شود.
ماووبالیغلغتنامه دهخداماووبالیغ. (اِخ ) نام دیگر اردوبالیغ است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اردو بالیغ در همین لغت نامه و جهانگشای جوینی ج 1 ص 40، 105 و 192<
اثلیغلغتنامه دهخدااثلیغ. [ ] (اِخ ) در مجمل التواریخ و القصص (چ طهران ص 421) آمده : پادشاه اثلیغ را ینال تکین گویند (؟).