لیولغتنامه دهخدالیو. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ویسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج ،واقع در 18هزارگزی باختر دژ شاهپور از طریق بردرشه و چهارهزارگزی باختر نیگجه . کوهستانی و سردسیر. دارای 75 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات . محص
لیولغتنامه دهخدالیو. [ وْ ] (اِ) یکی از نامهای خورشید است . (برهان ). از نامهای نیر اعظم . (جهانگیری ). آفتاب : ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده زآن می که زرش مادر و لیوش پدر آمد.انوری (از جهانگیری ).
لیوفرهنگ فارسی عمیدخورشید؛ آفتاب: ◻︎ ای ساقی مهروی درانداز و مرا ده / زآن می که رزش مادر و لیوش پدر آمد (انوری: لغتنامه: لیو).
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
سحابی کلاینمن ـ لوKleinmann-Low Nebula, KL Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانمنبعی نیرومند و گسترده از تابش فروسرخ که در پشت سحابی جبار قرار دارد
پلیاتیلن کمچگالیlow-density polyethylene, LDPEواژههای مصوب فرهنگستانپلیاتیلن با چگالی حدود 0/912 تا 0/925 g/cm3
پلیاتیلن بسیارکمچگالیvery low density polyethylene, VLDPEواژههای مصوب فرهنگستانپلیاتیلن با چگالی 0/900 تا 0/915 g/cm3
لیونةلغتنامه دهخدالیونة. [ ن َ ] (ع اِمص ) نرمی : لمس ، لامسه : المدرک به الکیفیات الاربع: الخشونة و النعومة و الخفة و اللیونة و نظائرها. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
لیوهلغتنامه دهخدالیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) فریبنده و چالاک . (آنندراج ). فریبنده و چاپلوس . لوس . ننر. مردم مزاح دوست . (برهان ). خنک و بی مزه . || صاحب آنندراج گوید: احمق و نادان و هرزه گو و هرزه گرد : بیدرد و ناتلنگ و تلنگی و لی
واحد دریاییلغتنامه دهخداواحد دریایی . [ ح ِ دِ دَرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واحدهای دریای قدیم و جدید از اینقرارند: 1- لیو 25 درجه که برابر است با 4445 متر رجوع به لیو شود. <span class="hl" dir="l
قرالیونلغتنامه دهخداقرالیون . [ ق ُ رال ْ لیو ] (معرب ، اِ) قرول .بسد. معرب کرالیون یونانی و کرالیوم لاتینی است .
خورشیدواژهنامه آزاددر پهلوی «خورشیت» بوده است. این واژه از دو پارۀ خور+ شید ساخته شده است. خور نام دیگر آفتاب یا مهر است. «شید» نیز که ویژگی خور است، به معنی رخشان و تابنده است. لیو.
لیونوره القشتالیهلغتنامه دهخدالیونوره القشتالیه . [ ] (اِخ ) دختر پادشاه پرتقال . (الحلل السندسیة ج 2 ص 249 و 251).
لیونةلغتنامه دهخدالیونة. [ ن َ ] (ع اِمص ) نرمی : لمس ، لامسه : المدرک به الکیفیات الاربع: الخشونة و النعومة و الخفة و اللیونة و نظائرها. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
لیوهلغتنامه دهخدالیوه . [ لی وَ / وِ ] (ص ) فریبنده و چالاک . (آنندراج ). فریبنده و چاپلوس . لوس . ننر. مردم مزاح دوست . (برهان ). خنک و بی مزه . || صاحب آنندراج گوید: احمق و نادان و هرزه گو و هرزه گرد : بیدرد و ناتلنگ و تلنگی و لی
ریشلیولغتنامه دهخداریشلیو. [ ش ِ ی ُ ] (اِخ ) آرمان دلاپرت (1696 - 1788 م .). مارشال فرانسه . نوه ٔ برادر کاردینال ریشلیو. وی مردی حاضرجواب و بذله گو ولی مرموز بود. او در دوره ٔ نیابت سلطنت و عهد لویی پانزدهم دخالت مؤثر در امو
ریشلیولغتنامه دهخداریشلیو. [ ش ِ ی ُ ](اِخ ) کاردینال آرمان ژان دوپلسیس . وزیر لویی سیزدهم ، یکی از بزرگترین سیاستمداران فرانسه (1585 - 1642 م .). وی کشیش لوسون و خطیب دینی (1614 م .) و کاردینا
شاپولیولغتنامه دهخداشاپولیو. [ پ ُ ل ِ ی ُ ] (اِخ ) از خاقانان ترکان جنوبی در اواخر قرن ششم میلادی و حدود سال 582 م . (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 181).
شارلیولغتنامه دهخداشارلیو. [ ی ُ ] (اِخ ) مرکز کمون لوار از آروندیسمان رو آن ،واقع در کنار رود سرنن دارای 5000 تن جمعیت است . نمایشگاه موسوم به سن فورتونا متعلق به قرن یازدهم میلادی در آن جای دارد. صنعت حریربافی آن مشهور است .