مابقالغتنامه دهخدامابقا. [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مابقی . آنچه از چیزی باقی مانده باشد. || بمعنی پس خورده نیز مستعمل است . (غیاث ). رجوع به مابقی شود.
مَّوْبِقاًفرهنگ واژگان قرآنمحل هلاكت - مهلكه (اسم مکان از ماده وبق است که مصدرش وبوق به معناي هلاکت است)
مابقیلغتنامه دهخدامابقی . [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مانده . بقیه . برجای مانده . تتمه . آنچه برجایست . باقیمانده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گروهی رااز آن شیران جنگی بکشت و مابقی را داد زنهار. فرخی .والا رضی دولت و زیبا کمال دین
مبقیلغتنامه دهخدامبقی . [ م ُ ] (ع ص ) باقی دارنده ٔ چیزی . (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء) : خلف شایسته باشد و محیی ذکر و مبقی نام . (سندبادنامه ص 146).
مبقیلغتنامه دهخدامبقی . [ م ُ ب َق ْ قا ] (ع ص ) نگاه داشته شده و بازمانده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).