مابقیلغتنامه دهخدامابقی . [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مانده . بقیه . برجای مانده . تتمه . آنچه برجایست . باقیمانده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گروهی رااز آن شیران جنگی بکشت و مابقی را داد زنهار. فرخی .والا رضی دولت و زیبا کمال دین
ماباقیلغتنامه دهخداماباقی . (از ع ، اِ مرکب ) باقیمانده و بازمانده . (ناظم الاطباء). مابقی . رجوع به مابقی شود.
مابقالغتنامه دهخدامابقا. [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مابقی . آنچه از چیزی باقی مانده باشد. || بمعنی پس خورده نیز مستعمل است . (غیاث ). رجوع به مابقی شود.
مَّوْبِقاًفرهنگ واژگان قرآنمحل هلاكت - مهلكه (اسم مکان از ماده وبق است که مصدرش وبوق به معناي هلاکت است)
موبقلغتنامه دهخداموبق . [ ب َ ] (ع ص ) هلاک کرده شده . || ویران شده . || در زندان کرده شده . (ناظم الاطباء).
ماباقیلغتنامه دهخداماباقی . (از ع ، اِ مرکب ) باقیمانده و بازمانده . (ناظم الاطباء). مابقی . رجوع به مابقی شود.
مابقالغتنامه دهخدامابقا. [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) مابقی . آنچه از چیزی باقی مانده باشد. || بمعنی پس خورده نیز مستعمل است . (غیاث ). رجوع به مابقی شود.
پاذرلغتنامه دهخداپاذر. [ ذَ ] (اِ مرکب ) پادیر. پادیز. بازیر. و البته یکی از این صور صحیح و مابقی مصحف است .