مابه الاختلافلغتنامه دهخدامابه الاختلاف . [ ب ِ هِل ْ اِ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) آنچه که مایه ٔ دوگانگی و جدائی و عدم موافقت دو چیز گردد. مایه ٔ کشمکش . علت منازعة.
موبئةلغتنامه دهخداموبئة. [ب ِ ءَ ] (ع ص ) زمین بیمارناک گردیده . (از منتهی الارب ). زمینی که در آن مرگامرگی باشد. (ناظم الاطباء).
مؤبهلغتنامه دهخدامؤبه . [ م ُ ءَب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) یادآورنده . آگاه کننده . (از منتهی الارب ). آن که آگاه می کند و به کسی یاد می هد. (ناظم الاطباء). به یاددهنده . (آنندراج ). || تهمت زننده . تهمت نهنده او را به ... (از منتهی الارب ). || آن که توقیر می کند کسی را و احترام می نماید و ستایش می
مابه الاحتیاجلغتنامه دهخدامابه الاحتیاج . [ ب ِ هِل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) هرچه بدان محتاج باشند. (ناظم الاطباء).
مابه الابتهاجلغتنامه دهخدامابه الابتهاج . [ ب ِ هِل ْ اِ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) چیزی که در آن سرور و شادمانی باشد. (آنندراج ). آنچه که بهجت و شادمانی آورد. (ناظم الاطباء).
ناسازگاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه سازگاری، اصطکاک، تعارض، مخالفت، ضدیت، عدم توافق، نظر مخالف عصیان، عدم تطبیق جدل، مناظره، مشاجره، مناقشه، برخورد، جدال، جنگ اختلاف، تفاوت، مغایرت، ایهام رنگارنگی ناسازگاری صداها، صدایناهنجار بیمیلی، دشمنی مابهالاختلاف
تفاوتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه اوت، فرق، تمایز، افتراق، عدم همانندی، عدم موافقت، عدم تشابه عدم تساوی، نابرابری کسری، مابهالتفاوت، مابهالاختلاف، باقیمانده، اختلاف، عدم مطابقت گوناگونی، ناهمگنی شقاق، مناقشه مغایرت، عدم تطبیق انحراف جنسی، انحراف دگرگونی، صیرورت، تحول، تغییر، تبدیل وجوه افتراق
دشمنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی خصومت، عداوت، عناد، افتراق، کینه توزی، کینهورزی، غرضورزی، ضدیت، بیمیلی، بدخواهی، نفرت کینه، بغض، عقده، غل نامهربانی، بیمحبتی، بیمهری، کملطفی، بیتوجهی مخاصمت، تخاصم، مخاصمه، مرافعه، مخاصمات، جنگ مابهالاختلاف، مایۀ اختلاف و دوگانگی، مایۀ دشمنی
نظرمخالففرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال مخالف، مخالفت، ناسازگاری، اختلاف، اختلاف عقیده، اختلاف نظر، دودستگی، فرقهگرایی اعتراض، ایراد، نفی، انکار نفاق، جدایی، اختلاف رأی، اصطکاک، تنش، ضدیت مباحثه، جدال، ستیزه، مناقشه، نظر مخالف، تکذیب، وتو، ردّ عدم تمایل، اکراه مابهالاختلاف، موضوع مورداختلاف، مایۀ نفاق
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .- <span class="h
شلمابهلغتنامه دهخداشلمابه . [ ش َ ل ْ / ش َ ل َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) شلغم پخته در آب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ). || آب شلغم . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ).
ساز گرمابهلغتنامه دهخداساز گرمابه . [ زِ گ َ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسباب حمام . رخت حمام : گاه روز او چو بخت من برخاست ساز گرمابه کرد یک یک راست . نظامی (هفت پیکر).رجوع به ساز شود.
گرمابهلغتنامه دهخداگرمابه . [ گ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) حمام . (دهار) (غیاث ) (برهان ) (آنندراج ). گرمابان . (جهانگیری ) : شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان و خوب گوشت . رودکی .یک روز به