ماتلغتنامه دهخدامات . (از ع ، اِمص ) (مأخوذ از فعل ماضی عربی از مصدر موت ) مردن . رجوع به موت شود.- مات و فات . رجوع به این ترکیب در جای خود شود.
ماتلغتنامه دهخدامات . (ص ، اِ) به اصطلاح شطرنج بازان ، گرفتار و مقید شدن شاه شطرنج است . ظاهراً لفظ مات در اصل صیغه ٔ ماضی بوده است به فتح تاء فوقانی از موت ؛ حالا به کثرت استعمال تای آنرا موقوف خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). گرفتاری شاه شطرنج . (ناظم الاطباء). باختن در بازی شطرنج که شاه از حرک
ماتلغتنامه دهخدامات . (ص ) رنگی که به هیچ رنگ مانند نبود و تمیز آن نتوان کرد. رنگی از رنگها که صریح نیست . || هر رنگی از رنگهای نهایت روشن غیر براق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماتفرهنگ فارسی عمید۱. سرگردان؛ حیران؛ مبهوت؛ سرگشته.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، حالتی که در آن مهرۀ شاه گرفتار شود و راه گریز نداشته باشد.
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
جانشین گوشتmeat substitute, meat alternativeواژههای مصوب فرهنگستانغذایی شبیهسازیشده که از آن به جای گوشت در فراوردههای گوشتی یا رژیمهای افراد گیاهخوار استفاده میشود
فراوردۀ گوشتی بازساختهrestructured meat product, reconstituted meat productواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای گوشتی که از مخلوط کردن و ترکیب قطعات ریز گوشت تشکیل شده است
گوشت مرغ گوشتیbroiler meat, chicken meat 2, broiler musclesواژههای مصوب فرهنگستانگوشتی که از مرغ گوشتی به دست میآید
ماتمزده، ماتمزدهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تعزیتدار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتمدار، ماتمی، مصیبتدیده، مصیبتزده، مصیبترسیده ۲. اندوهگین، غمگین، محزون
ماتگهلغتنامه دهخداماتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای مات شدن : ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان .خاقانی .
ماترکلغتنامه دهخداماترک . [ ت َ رَ ] (ع اِ مرکب ) برجای مانده . آنچه مرده بجای ماند. ترکه .مرده ریگ . میراث . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مرده ریگ و میراث و ماترک در ردیف خود شود.
ماتگهلغتنامه دهخداماتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای مات شدن : ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان .خاقانی .
ماتم رسیدهلغتنامه دهخداماتم رسیده . [ ت َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصیبت رسیده . مصیبت زده . عزادار : شبی چون شب مارگزیدگان و حالتی چون ماتم رسیدگان . (سندبادنامه ص 183</span
ماترکلغتنامه دهخداماترک . [ ت َ رَ ] (ع اِ مرکب ) برجای مانده . آنچه مرده بجای ماند. ترکه .مرده ریگ . میراث . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مرده ریگ و میراث و ماترک در ردیف خود شود.
ماتم آوردنلغتنامه دهخداماتم آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوک گرفتن . عزا داشتن . عزا گرفتن . غم خوردن : همی آگهی جست از آن نیوپوربسی ماتم آورد هنگام سور.فردوسی .
مات زدنلغتنامه دهخدامات زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) مات شدن و ساکن ماندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حیران شدن . سرگشته شدن . رجوع به مات و ماده ٔ بعد شود.
دسوماتلغتنامه دهخدادسومات . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دسومة. چربشها. (ناظم الاطباء). رجوع به دسومة و دسومت شود.
حرماتلغتنامه دهخداحرمات .[ ح ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ حُرمت . (ترجمان عادل بن علی ).- حرمات اﷲ ؛ آنچه واجب است قیام به آن و حرام است تفریط در آن .
تاماتلغتنامه دهخداتامات . [ تام ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج تامَّة. (فرهنگ نظام ). کاملات ، چه این جمع تامه است که مؤنث تام باشد و تام به تشدید میم اسم فاعل است از تمام که مصدر اوست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : ...بحق اسماء حسنای او و علامتهای بزرگ و کلمات تامات او... بیعت فر
خیماتلغتنامه دهخداخیمات . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خیمه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).