ماحیلغتنامه دهخداماحی . (اِخ ) از القاب حضرت خاتم النبیین صلی اﷲعلیه وآله وسلم بدان جهت که خدای تعالی محو کرد کفر را بوسیله ٔ آن حضرت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ماحیلغتنامه دهخداماحی . (اِخ ) نام مکه شرفها اﷲ تعالی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). نام مکه ٔ معظمه . (ناظم الاطباء).
ماحیلغتنامه دهخداماحی . (ع ص ) محو کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (غیاث ). سترنده ٔ کفر. (مهذب الاسماء) (دهار). نیست و نابود کننده . (آنندراج ) (غیاث ).
ماه به ماهلغتنامه دهخداماه به ماه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) از این ماه به آن ماه . (ناظم الاطباء). هر ماه . همه ماهه . ازاین ماه تا ماه دیگر. || ماه بسیار. (ناظم الاطباء). || مدت مدید. (ناظم الاطباء).
مایه به مایهلغتنامه دهخدامایه به مایه . [ ی َ / ی ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) رأس المال . فروختن چیزی به بهای خرید و بدون سود. مایه کاری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به مایه کاری شود.
استخراج مایعـ مایعliquid-liquid extractionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن اجزای محلول مایع در تماس با مایعی نامحلول جدا میشود
ابن ماحیهلغتنامه دهخداابن ماحیه . [ اِ ن ُ حی ی َ ] (اِخ ) از شاگردان ابوعلی حسین بن علی بن یزید المهلبی الکرابیسی . مجبر. (ابن الندیم ).
محوکنندهلغتنامه دهخدامحوکننده . [ م َح ْوْ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ماحی . سترنده . زایل کننده . رجوع به محو و محو کردن شود.
واصفی هرویلغتنامه دهخداواصفی هروی . [ ص ِ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) شاعری است که مؤلف آنندراج بنقل از تذکره ٔ سراج الشعراء درباره ٔ او نویسد: «از شعرای صاحب قدرت زمان بوده و در هرات نشو و نما یافته . غزلی دارد که به چهار بحر میتوان خواند: رمل مسدس محذوف ، فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ، رمل مخبون سالم ْ صدر و ا
ناسخلغتنامه دهخداناسخ . [ س ِ ] (ع ص ) آنکه حرف بحرف از روی چیزی می نویسد. (از معجم متن اللغة). آنکه هنر وی نوشتن کتابهاست . (از المنجد). آنکه کارش نسخه نویسی از روی کتاب و نامه است . (از اقرب الموارد). نویسنده ٔ کتابی از روی کتاب دیگر. آنکه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء). استنساخ
اکاسرهلغتنامه دهخدااکاسره . [ اَ س ِ رَ ] (ع اِ) اکاسرة. اکاسر. ج ِ کسری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). ج ِ کسری که لقب انوشیروان است لیکن اکاسره اولاد او را گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خسروان . واحد: کسری .(مهذب الاسماء). چون مطلق گویند مراد سلاطین ساسانی است . (ی
رماحیلغتنامه دهخدارماحی . [ رَم ْ ما ] (ص نسبی ) منسوب است به رماح که بطنی است از کلب و نام وی مالک است و او را به سبب درازی پاهایش مالک الرماح نامیدند. (از انساب سمعانی ). رجوع به انساب شود.
طرماحیلغتنامه دهخداطرماحی . [ طِ رِم ْ ما ] (ص نسبی ) منسوب به طرماح که نام جدی بوده است . (سمعانی ).