ماخورلغتنامه دهخداماخور. (اِ) خرابات را گویند که شراب خانه و بوزه خانه و قمارخانه باشد. (برهان ) (آنندراج ). میخانه . میکده . خرابات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علم داری مرو به عادت و رسم کعبه با تست بگذر از ماخور.امیر حسینی سادات (یادد
ماخورلغتنامه دهخداماخور. (ع اِ) مأخوذ از می خور فارسی بمعنی خرابات . (از ناظم الاطباء). معرب می خوار یا آنکه عربی و مشتق از «مخرت السفینة» می باشد بدان جهت که مردم آمد و رفت مینمایند. ج ، مواخر و مواخیر. (از منتهی الارب ). خرابات . ج ، مواخیر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از زمخشری ). || مج
موخورLoranthusواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از موخوریان نیمهانگلی که بر روی شاخههای درختان چوبی رشد میکنند
ماخوریلغتنامه دهخداماخوری . (اِ) لحنی از الحان موسیقی . و شاید ماهور (؟). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در رسائل اخوان الصفا آمده است : و من حذق الموسیقار ان یستعمل الالحان المشاکلة للازمان فی احوال المشاکلة بعضها لبعض و هو ان یبتدی ٔ فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالالحان التی تقوم الاخلاق
مآخیرلغتنامه دهخدامآخیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مُؤَخَّر. (ناظم الاطباء).- مآخیرالشی ٔ ؛ پسین و آخرین جزو از چیزی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
ماخرلغتنامه دهخداماخر. [ خ ِ ] (ع ص ) کشتی که در رفتن بانگ کند یا کشتی که بشکند آب را بسینه ٔ خود یا کشتی که در یک باد پیش آید و پس رود. ج ، مواخر؛ منه قوله تعالی «مَواخر فیه » ؛ ای جواری فیه . (منتهی الارب ).
ماخوریلغتنامه دهخداماخوری . (اِ) لحنی از الحان موسیقی . و شاید ماهور (؟). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در رسائل اخوان الصفا آمده است : و من حذق الموسیقار ان یستعمل الالحان المشاکلة للازمان فی احوال المشاکلة بعضها لبعض و هو ان یبتدی ٔ فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالالحان التی تقوم الاخلاق
مواخیرلغتنامه دهخدامواخیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماخور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماخور شود.
خرابات خانهلغتنامه دهخداخرابات خانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خرابات . بوزخانه . می خانه . مأخور: خرابات خانه . (زمخشری ).
مواخرلغتنامه دهخدامواخر. [ م َ خ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماخرة. (ناظم الاطباء). ج ِ ماخرة به معنی کشتی که در رفتن بانگ کند و یا کشتی که بشکافد آب را به سینه ٔ خود. (آنندراج ). رجوع به ماخرة شود. || ج ِ ماخر. (منتهی الارب ). رجوع به ماخر شود. || ج ِ ماخور. (منتهی الارب ). رجوع به ماخور شود.
میکدهلغتنامه دهخدامیکده . [ م َ / م ِ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شرابخانه و میخانه . (ناظم الاطباء). خرابات . خانه ٔ خمار. آنجا که در آن می خورند. ماخور. حانه . خانه . حانوت . جایی که در آن شراب فروشند. (یادداشت مؤلف ) <span cl
میخانهلغتنامه دهخدامیخانه . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن شراب می فروشند و خانه ٔ شراب فروشی و میکده . (ناظم الاطباء). شرابخانه . (آنندراج ). خرابات . سرای سرور. خانه ٔ سیل ریز. خمدان . خمستان . خمکده . خمخان
ماخوریلغتنامه دهخداماخوری . (اِ) لحنی از الحان موسیقی . و شاید ماهور (؟). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در رسائل اخوان الصفا آمده است : و من حذق الموسیقار ان یستعمل الالحان المشاکلة للازمان فی احوال المشاکلة بعضها لبعض و هو ان یبتدی ٔ فی مجالس الدعوات و الولائم و الشرب بالالحان التی تقوم الاخلاق