ماشرالغتنامه دهخداماشرا. [ ش َ ] (سریانی ، اِ) به لغت سریانی ورم دموی را گویند یعنی ورمی که ماده ٔ آن از خون باشد. (برهان )(آنندراج ). اکنون در پارسی مستعمل است . (آنندراج ) (انجمن آرا). مأخوذ از سریانی ورم و آماس دموی . (ناظم الاطباء). به سریانی اسم ورم دموی و صفراوی مرکب است که از جوش خون و
cankerدیکشنری انگلیسی به فارسیشکنجه، ماشرا، یکجور افت درختان میوه، نوعی شته یا کرم، برفک، فاسد شدن، فاسد کردن
cankersدیکشنری انگلیسی به فارسیقوطی ها، ماشرا، یکجور افت درختان میوه، نوعی شته یا کرم، برفک، فاسد شدن، فاسد کردن
قرحةدیکشنری عربی به فارسیماشرا , خوره , اکله , يکجور افت درختان ميوه , نوعي شته ياکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ريش , جراحت , جاي زخم , دلريش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردناک , ريشناک , قرحه , زخم معده , قرحه دار کردن يا شدن , ريش کردن
صداعلغتنامه دهخداصداع . [ ص ُ ] (ع اِ) دردسر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار). وآن مأخوذ از صدع است که شکافتن باشد. (غیاث اللغات ). الم فی اعضاء الرأس . (بحر الجواهر) : چو گل بیش ندهم سران را صداعی کنم بلبلان طرف را وداعی . خاقانی .
خناقلغتنامه دهخداخناق . [ خ ِ / خ ُ ] (ع اِ) حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب ). منه : اخذه بخناقه ؛ گرفت او را بحلق وی . و کذا: اخذ بخناقه . || بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که