ماغگونفرهنگ فارسی عمیدبهرنگ ماغ؛ تیره؛ سیاهرنگ: ◻︎ تا برآید لختلخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری: ۶۳).
مغونلغتنامه دهخدامغون . [ ] (اِخ ) شهرکی است به کرمان و از وی نیل و زیره و نیشکر خیزد و اینجا پانید کنند. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 127).
مغونلغتنامه دهخدامغون . [ م ُ ] (اِخ ) از قرای بشت است از نواحی نیشابور. (از معجم البلدان ). از قرای نواحی نیشابور. (از انساب سمعانی ).
مغنلغتنامه دهخدامغن . [ م َ ] (معرب ،اِ) یکی از مواد شیمیایی (بی اکسید منگنز) که در ساختن لعاب قهوه ای به کار می رود. مغن در کوههای اطراف تهران و نایین وجود دارد. (از فرهنگ فارسی معین ).
مغنلغتنامه دهخدامغن . [ م ُ غ ِن ن ] (ع ص ) رودبار بسیارعلف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لختفرهنگ فارسی عمید۱. جزء؛ حصه؛ تکه و پارهای از چیزی.۲. گرز.⟨ لختلخت: [قدیمی]۱. پارهپاره؛ تکهتکه: ◻︎ تا برآید لختلخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری: ۶۳).۲. کمکم.
خلنگفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) گیاهی درختچهای با گلهای سرخ، زرد، یا سفید که بیشتر در نواحی گرم میروید.۲. (صفت) [قدیمی] دورنگ و ابلق، بهویژه سیاهوسفید: ◻︎ تا برآید لختلخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری: ۶۳).