مالوفدیکشنری عربی به فارسیعادي , مرسوم , اشنا , وارد در , مانوس , خودي , خودماني , معتاد , شخص داءم الخمر , هميشگي
مالوففرهنگ مترادف و متضاد۱. آشنا، آمخته، اخت، خوگر، خوگرفته ۲. معمول، دمخور، عادتگرفته، مانوس، همدم ≠ نامالوف، نامانوس
مألوفلغتنامه دهخدامألوف . [ م َءْ ] (ع ص ) آشنا. آموخته . انس گرفته و مأنوس و خو کرده شده . عادت کرده شده و معتاد. (ناظم الاطباء). الفت یافته . انس گرفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقتی از اوقات به حوادث ضروری از مسکن مألوف دوری جستم . (مقامات حمیدی ).روی به عطن
مألفلغتنامه دهخدامألف . [ م َءْ ل َ ](ع اِ) جای الفت . (منتهی الارب ). جای الفت و جایی که انسان بدان خو گرفته . (ناظم الاطباء). آنچه انسان بدان الفت گیرد. (از اقرب الموارد). || درخت بسیاربرگ که شکار بدان فریب شود. (منتهی الارب ). درخت بسیاربرگ که شکار بدان خو گرفته . (ناظم الاطباء).
مألولغتنامه دهخدامألو. [ م َءْ ل ُوو ] (ع ص ) (از «ال و») مشکی که به درخت اِلاء دباغت یافته باشد. (آنندراج ): سقاء مألو؛ مشکی که به درخت الاء دباغت یافته باشد. مَألِی ّ. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مَألوء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مالولغتنامه دهخدامالو. (اِخ ) فیزیک دان فرانسوی (1775 - 1812 م .). وی «پولاریزاسیون نور» را کشف کرد. (از لاروس ).
مألوفاتلغتنامه دهخدامألوفات . [ م َءْ] (ع ص ، اِ) ج ِ مألوفة مؤنث مألوف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که در این ریاضت به امساک از مرغوبات و فطام از مألوفات طبع بر خود نهاده است و از مآکل و مطاعم لطیف دلخواه بر نبات و میوه خوردن اقتصار
مألوفلغتنامه دهخدامألوف . [ م َءْ ] (ع ص ) آشنا. آموخته . انس گرفته و مأنوس و خو کرده شده . عادت کرده شده و معتاد. (ناظم الاطباء). الفت یافته . انس گرفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقتی از اوقات به حوادث ضروری از مسکن مألوف دوری جستم . (مقامات حمیدی ).روی به عطن
مألوفةلغتنامه دهخدامألوفة. [ م َءْ ف َ ] (ع ص ) مؤنث مألوف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مألوف شود.