ماملغتنامه دهخدامام . (اِ) مادر را گویند و به عربی والده و ام خوانند. (برهان ). مادر. (آنندراج ). مادر و ام و والده . (ناظم الاطباء). لیتوانی ، موما، مه مه (مادر). اسلاوی کلیسیایی ، مه مه (ماما). وخی ، موم . سریکلی ، مام (مادر بزرگ ). افغانی ، مامی (عمه ، خاله ). یونانی ، مه مه (ماما،مادر بز
چماچملغتنامه دهخداچماچم . [ چ َ چ َ / چ ُ چ ُ ] (اِ) پیشانی را گویند و به عربی ناصیه خوانند. (برهان ). پیشانی بود. (جهانگیری ) (رشیدی ). بمعنی ناصیه و پیشانی . (انجمن آرا) (آنندراج ) : به درگاه قصر رفیعت نهاده ملوک عجم از تفاخر
حمائملغتنامه دهخداحمائم . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود. || ج ِ حمیمة. (منتهی الارب ). به معنی کریمه . رجوع به حمیمة شود: اخذ المصدق حمائم اموالهم ؛ اَی کرائمها. || ج ِ حَمام . (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود. || ج ِ حمامه است که به معنی مرغ طوقد
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح َ ] (ع اِ) کبوتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامة یکی آن . و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است . مانند حیه . (منتهی الارب ). و تاء در آن برای دلال
مامشاهلغتنامه دهخدامامشاه . (اِخ ) دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ماملکلغتنامه دهخداماملک . [ م َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) دارایی و هر آنچه دارا و مالک باشند. (ناظم الاطباء). دارایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مایملک .
مامنانلغتنامه دهخدامامنان . [ م ِ ] (اِخ ) نام محلی از دهستان ولدبیگی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
مانافیلغتنامه دهخدامانافی . (حامص مرکب ) قابلگی و مامایی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). مام نافی . و رجوع به مام ناف شود.
مامشاهلغتنامه دهخدامامشاه . (اِخ ) دهی از دهستان میرده است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ماملکلغتنامه دهخداماملک . [ م َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) دارایی و هر آنچه دارا و مالک باشند. (ناظم الاطباء). دارایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مایملک .
مامک پایینلغتنامه دهخدامامک پایین . [ م َ ک ِ ] (اِخ ) یکی از آبادیهای بخش سقز (کردستان ) که پیشتر مامق سفلی گفته می شد. (فرهنگستان ).
ماماجیم جیملغتنامه دهخداماماجیم جیم . (اِ مرکب )در تداول عامه ، نوعی حلوا از جنس حلوا جوزی که آن را به صورت قرصهای پهن و نازک (به بزرگی نان شیرمال ونازکتر از آن ) سازند و روی آن کنجد یا شاهدانه پاشند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). قسمی از حلوا ارده که برنج بو داده در میان دارد. برنج برشته کرده
مامنانلغتنامه دهخدامامنان . [ م ِ ] (اِخ ) نام محلی از دهستان ولدبیگی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
درب اماملغتنامه دهخدادرب امام . [ دَ اِ ] (اِخ ) بقعه ٔ زیبائی است در شهر اصفهان که برمدفن امامزاده ابراهیم و امامزاده زین العابدین ساخته شده است و ساختمان آن در 857 هَ . ق . در سلطنت جهانشاه قراقوینلو بپایان رسیده است . سر در کاشی کاری معرق آن کم نظیر و بلکه بی
دم الحماملغتنامه دهخدادم الحمام . [ دَ مُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب )خون کبوتر را گویند، چون در چشم چکانند قرحه را نفعدهد. (از اختیارات بدیعی ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
دماملغتنامه دهخدادمام . [ دِ ] (ع اِ) دارویی که بر چشم خانه و پشت و بر پیشانی کودک مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دارو که بر پشت چشم مالند. (یادداشت مؤلف ). || غازه ای که زنان بر روی مالند. (ناظم الاطباء). || هر چیزی که طلاکرده شود. || ابر بی آب . (منتهی ا
دوازده اماملغتنامه دهخدادوازده امام . [ دَ دَه ْ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. دارای 286 تن سکنه . آنجا پل ملک روی آب کوهرنگ بسته شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دوازده اماملغتنامه دهخدادوازده امام . [ دَ دَه ْ اِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مسجد سلیمان شهرستان اهواز. دارای 400 تن سکنه . آب آن از لوله ٔ شرکت نفت و راه آنجا اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ هفت لنگ بختیاری می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d