ماننده کردنلغتنامه دهخداماننده کردن . [ ن َن ْ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشبیه کردن : سخن را به نبید ماننده کرده اند. (قابوسنامه ).کردمت پیدا که بس خوبست قول آن حکیم کاین جهان را کرد ماننده بکرد گندنا.ناصرخسرو
مانندهلغتنامه دهخداماننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) شبیه و مشابه . (ناظم الاطباء). افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). شباهت دارنده . شبه . شبیه . نظیر. مانند. مانا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : میغ ماننده ٔ پنبه است وورا باد، نداف
ماننده شدنلغتنامه دهخداماننده شدن . [ ن َن ْ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شبیه کسی یا چیزی گردیدن . تشبه جستن : به چهره شدن چون پری کی توان به افعال ماننده شومر پری را.ناصرخسرو.
مانندهلغتنامه دهخداماننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) شبیه و مشابه . (ناظم الاطباء). افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). شباهت دارنده . شبه . شبیه . نظیر. مانند. مانا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : میغ ماننده ٔ پنبه است وورا باد، نداف
مانندهلغتنامه دهخداماننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) شبیه و مشابه . (ناظم الاطباء). افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). شباهت دارنده . شبه . شبیه . نظیر. مانند. مانا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : میغ ماننده ٔ پنبه است وورا باد، نداف
دمانندهلغتنامه دهخدادماننده . [ دَ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دمانیدن . که بدماند. که به دمیدن وادارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دماندن و دمانیدن شود.
خمانندهلغتنامه دهخداخماننده . [ خ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) خم کننده . کج کننده . (یادداشت بخط مؤلف ) : شما را خماند همان روزگارنماند خماننده هم پایدار.فردوسی .
رمانندهلغتنامه دهخدارماننده . [ رَ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) رم دهنده : ناجش ؛ رماننده ٔ شکار بسوی صیاد. (منتهی الارب ). رجوع به رماندن و رمانیدن شود.
مانندهلغتنامه دهخداماننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) شبیه و مشابه . (ناظم الاطباء). افاده ٔ معنی تشبیه کند. (آنندراج ). شباهت دارنده . شبه . شبیه . نظیر. مانند. مانا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : میغ ماننده ٔ پنبه است وورا باد، نداف