مانیدهلغتنامه دهخدامانیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته . (ناظم الاطباء). ترک کرده . مانده . رها کرده . باقی گذاشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نماندم به کین تو مانیده چیزبه رنج اندرم تا جه
مانیدهلغتنامه دهخدامانیده . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورزق است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
مانیدهفرهنگ فارسی عمیدمانده؛ باقیگذاشته: ◻︎ نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲: ۱۳۹۱).
پیمایندهلغتنامه دهخداپیماینده . [ پ َ / پ ِ ما ی َ دَ / دِ ] (نف ) که پیماید. که طی کند: هرگاه که اندازه ای دیگر اندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند چنانک چیزی نماند، آن پیماینده را جذر خوانند. (التفهیم ). || که آشامد و ن
مویندهلغتنامه دهخداموینده . [ مو ی َ دَ / دِ ] (نف ) نالنده . نالان . مویان . مویا. که مویه کند. مویه گر. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مویه گر شود.
میاندهلغتنامه دهخدامیانده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان ، واقع در 18 هزارگزی جنوب شهر تویسرکان . با 1147 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . این ده 10</spa
میاندهلغتنامه دهخدامیانده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن ،واقع در 5هزارگزی شمال صومعه سرا با 1444 تن سکنه . آب آن از رود ماسوله و استخر و راه آن مالرو است . یک بقعه ٔ قدیمی دارد. (از فرهن
میاندهلغتنامه دهخدامیانده . [ دِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش رضوانده [ رضوانشهر ] منطقه ٔ طالشدولاب شهرستان خمسه ٔ طوالش است . این دهستان بین دهستانهای خشابر - پره سر - گیل دولاب واقع و راه شوسه ٔ بندر انزلی به آستارا تقریباً از وسط آن می گذرد. میانده از ده آبادی تشکیل شده و در حدود <s
مانیدنلغتنامه دهخدامانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گذاشتن و ترک کردن و رها کردن . (ناظم الاطباء). ترک کردن . واگذاشتن . واگذار کردن . رها کردن . ماندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده نمانیده است ساوی او کره ٔ اوت مانیده [ کذا ] .<br
خشودلغتنامه دهخداخشود. [ خ ُ / خ َ ] (اِ) شاخی باشد مانیده که بپیرایند. (لغت نامه ٔ فرس ). || ماضی فعل خشودن . (برهان قاطع).
مانیذلغتنامه دهخدامانیذ. (معرب ،اِ) مفرد موانیذ است . ادی شیر گوید: مانیذ الجزیه ، بقیت آن ، مأخوذ از «مانیده » است به معنی باقی . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 325). و رجوع به مانید شود.
چیزلغتنامه دهخداچیز. (اِ) شی ٔ. (منتهی الارب ) (دهار). پدیده .تعبیری عام هر موجود و موضوع و حال را : نباید جز آن چیز کاندر خورد. دقیقی .ز پندت نبد هیچ مانیده چیزولیکن مرا خود پر آمد قفیز. فردوسی .خوبت
جایلغتنامه دهخداجای . (اِ) جا. مقام . (برهان ). مطلق مکان . (بهار عجم ) (آنندراج ). لهذا اطلاق آن بر خانه نیز آمده و این خالی از غرابت نیست . (بهار عجم ) (آنندراج ). مکان . مسکن . خانه . محل . جا. (ناظم الاطباء). منزل . بقعه . آرامگاه . مَوضِع. مَأوی ̍. مَعان . حَیِّز. مَثوی ̍. ثَویَّه . مَ
دمانیدهلغتنامه دهخدادمانیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) دمانده . نعت مفعولی از دمانیدن . رویانده . رویانیده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دمانیدن و دمیدن شود.
خمانیدهلغتنامه دهخداخمانیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) خم کرده . (یادداشت بخط مؤلف ). خمیده شده . (برهان قاطع) : چو با تیغ نزدیک شد ریونیزبزه برکشید آن خمانیده شیز. فردوسی .به پیش اندر آمد یکی تند ببر
رمانیدهلغتنامه دهخدارمانیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) رم داده شده . رمانده شده . رجوع به رمانیدن شود.
فهمانیدهلغتنامه دهخدافهمانیده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) کسی که مطلبی را بدو فهمانده باشند. || مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ).