ماه پیکرلغتنامه دهخداماه پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) هرچیز که پیکر آن مانند ماه باشد. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). کسی که پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد. معشوق زیبا : ای غالیه زلفین ماه پیکرعیار و سی
ماه پیکرفرهنگ فارسی عمیدآنکه پیکری زیبا مانند ماه دارد.⟨ ماهپیکردرفش: [قدیمی] درفش و بیرقی که بر آن نقش ماه باشد: ◻︎ یکی ماهپیکردرفش از برش / به ابر اندرآورده تابان سرش (فردوسی: ۳/۲۰).
ماه به ماهلغتنامه دهخداماه به ماه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) از این ماه به آن ماه . (ناظم الاطباء). هر ماه . همه ماهه . ازاین ماه تا ماه دیگر. || ماه بسیار. (ناظم الاطباء). || مدت مدید. (ناظم الاطباء).
مایه به مایهلغتنامه دهخدامایه به مایه . [ ی َ / ی ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) رأس المال . فروختن چیزی به بهای خرید و بدون سود. مایه کاری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). و رجوع به مایه کاری شود.
استخراج مایعـ مایعliquid-liquid extractionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن اجزای محلول مایع در تماس با مایعی نامحلول جدا میشود
ماه پیکر درفشلغتنامه دهخداماه پیکر درفش . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ رَ ] (اِ مرکب ) در اصل درفش ماه پیکر، یعنی درفشی که صورت ماه بر آن تصویر شده باشد : یکی ماه پیکر درفش از برش به ابر اندرآورده تابان برش . فردوسی .<br
آیتنفرهنگ نامها(تلفظ: āy tan) (ترکی ـ فارسی) به معنی ماه بدن ، ماه پیکر ، برابر با ماه ؛ (به مجاز) زیبارو .
باشامهفرهنگ فارسی عمیدچادر؛ چارقد؛ روسری زنان: ◻︎ دریده ماهپیکر جامه در بر / فکنده لالهگون باشامه بر سر (فخرالدیناسعد: لغتنامه: باشامه).
نجمیلغتنامه دهخدانجمی . [ ن َ ] (اِخ ) (خواجه ...) در مجالس النفایس ترجمه ٔ شاه محمد قزوینی (ص 384) آمده : خواجه نجمی شخصی زنده دل کامل است و شعرهای خوب دارد و این مطلع از اوست :با بتان ماه پیکر آشنائی مشکل است آشنائی چون میسر شد جدائی مشکل است .
یواقیتلغتنامه دهخدایواقیت . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ یاقوت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از المعرب جوالیقی ص 356) : برگهای درختان پیروزه بود یا زمرد و بار آن یواقیت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403).
زاغ رنگلغتنامه دهخدازاغ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زاغ . کنایت از شب و هر چیز سیاه : برآمد زاغ رنگ و ماه پیکریکی میغ از فراز کوه قارن .منوچهری .چو روز سپید از شب زاغ رنگ برآمد چو کافور از اقصای زنگ . نظامی .
ماهلغتنامه دهخداماه . (اِ) به زبان پهلوی شهرو مملکت را گویند که عربان مدینه خوانند. گویند حذیفه بعد از فتح همدان به نهاوند آمد و چون نهاوند کوچک بود و گنجایش سپاه او را نداشت ، فرمود که آنچه لشکر بکوفه بود به دینور و هرچه سپاه بصره بود به نهاوند فرود آمد و چون ماه به زبان پهلوی شهر و مملکت ر
ماهلغتنامه دهخداماه . (اِخ ) نام فرشته ای است که موکل است بر جرم قمر یعنی قرص ماه و تدبیر و مصالح روز ماه که روز دوازدهم بود از ماه شمسی به او تعلق دارد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ماه در ایران باستان ، علاوه بر اطلاق به جرم قمر، به فرشته ای (ایزد کره ٔ ماه ) اطلاق می شده و او
ماهلغتنامه دهخداماه . (اِخ ) نواحیی را که ما امروز همدان و کرمانشاه و دینور و نهاوند و پیشکوه گوییم در قدیم کشور ماه می نامیدند و در ویس و رامین این لفظ استعمال شده است . این باقی مانده ٔ «ماد» و «مای » قدیم است که مرکزمملکت مادی باشد. عرب بعد از فتح این قسمت از ایران این لفظ را به کار بردند
ماهلغتنامه دهخداماه .(ع اِ) آب . ماء . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و نسبت بدان را ماهی ّ گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماء شود. || رجل ماه الفؤاد؛ مرد بددل و جبان یا کندخاطرگویا در آب فرورفته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (معرب ، اِ) قصبه ٔ شهر و ماهان دینورو نهاوند
ماهلغتنامه دهخداماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و اضافت ماه به طرف فلک و مترادفات آن حقیقت است و این از جهت اظهار خصوصیت فلک و شأن و جلالت ما
خردادماهلغتنامه دهخداخردادماه . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ماه سوم بهار است و آفتاب در این ماه در برج جوزا باشد. (از نوروزنامه ). رجوع به خرداد شود.
خورماهلغتنامه دهخداخورماه . [ خوَرْ / خُرْ] (اِ) ماه تابستان . (ناظم الاطباء). || نام روز یازدهم از ماههای ایرانی . (یادداشت مؤلف ).
چارماهلغتنامه دهخداچارماه . (اِ مرکب ) چهارماه . || کنایه از چهارنعل دست و پای اسب . (آنندراج ) : پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست . (از آنندراج ).- چارماه و چار شش ستاره ؛
چرخ ماهلغتنامه دهخداچرخ ماه . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فلک ماه . فلک اول . کره ٔ ماه : ز دانندگان پس بپرسید شاه کزین خاک چند است تا چرخ ماه ؟ فردوسی .ز ماهی براندیش تا چرخ ماه چو تو شاه ننهاد برسر کلاه . <p class="