مأثورلغتنامه دهخدامأثور. [ م َءْ ] (ع ص )سخن نقل کرده شده و روایت شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منقول . روایت شده ٔ خلف از سلف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه اخبار در بزرگی اوبه بر عقل نص و مأثور است . مسع
میاتورلغتنامه دهخدامیاتور. (اِخ ) نام محلی کنار راه سقز و بانه میان تموقه و بالاحه ، در 22هزارگزی سقز. (یادداشت مؤلف ).
مأطورلغتنامه دهخدامأطور. [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) چاهی که در پهلوی آن چاه دیگر باشد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آبی که در رفتن نرم باشد و گرداگرد آن از چوب محکم کنند تا خراب نگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
ماثورفرهنگ فارسی عمید۱. نقلشده؛ منقول.۲. ویژگی حدیثی که از زمانهای قدیم از یکی به دیگری رسیده باشد.
حدیث مأثورلغتنامه دهخداحدیث مأثور. [ ح َ ث ِ م َءْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخنی که خلف از سلف روایت کند.
مأثوراتلغتنامه دهخدامأثورات . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مأثورة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأثورة و مأثور شود.
مأثورةلغتنامه دهخدامأثورة. [ م َءْ رَ ] (ع ص ) مؤنث مأثور. ج ، مأثورات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ادعیه ٔ مأثورة . رجوع به ادعیه شود.
ماثورفرهنگ فارسی عمید۱. نقلشده؛ منقول.۲. ویژگی حدیثی که از زمانهای قدیم از یکی به دیگری رسیده باشد.
ماثورهواژهنامه آزاد۱. نقل شده؛ منقول. ۲. ویژگی حدیثی که از زمان های قدیم از یکی به دیگری رسیده باشد.
حدیث مأثورلغتنامه دهخداحدیث مأثور. [ ح َ ث ِ م َءْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخنی که خلف از سلف روایت کند.
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ] (ع ص ) نعت از اَثَر. مأثور. برگزیده . کریم . || یار خالص . || (اِ) جوهر شمشیر.
مأثوراتلغتنامه دهخدامأثورات . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مأثورة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مأثورة و مأثور شود.
مأثورةلغتنامه دهخدامأثورة. [ م َءْ رَ ] (ع ص ) مؤنث مأثور. ج ، مأثورات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ادعیه ٔ مأثورة . رجوع به ادعیه شود.
حدیث مأثورلغتنامه دهخداحدیث مأثور. [ ح َ ث ِ م َءْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخنی که خلف از سلف روایت کند.