ماکوللغتنامه دهخداماکول . (ص ) گلوبنده و مردی قوی اندام و کارکن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 316). به معنی شکم خواره و پرخور هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) : قلیه کردم زود و آوردمش پیش تا بخوردند آن دو ماکول نهنگ .<br
مأکوللغتنامه دهخدامأکول . [ م َءْ ] (ع ص ) خورده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد) : فجعلهم کعصف مأکول . (قرآن 5/105).جمله عالم آکل و مأکول دان باقیان را قاتل و مقتول دان . <p class=
مَّأْکُولٍفرهنگ واژگان قرآنخورده شده (عصف ماکول به معناي برگ زراعتي ، مثل گندم است که دانههايش را خورده باشند ، و نيز به معناي پوست زراعتي است مانند غلاف نخود و لوبيا ، که دانهاش را خورده باشند ، و منظور آيه اين است که اصحاب فيل بعد از هدف گيري مرغان ابابيل به صورت جسدهايي بيروح در آمدند ، و يا اين است که سنگريزهها به درون د
طین مأکوللغتنامه دهخداطین مأکول . [ ن ِ م َءْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِلی که بعضی از آدمیان او را بخورند او را به تازی طین مأکول گویند. خاصیت او آنست که مزاج را تباه کند، در قصبات جگر سده ها پدید آید و دهانه ٔمعده را تسکین کند. و قوت و فساد طعام غلیظ را دفع کند و غثیان معده را تسکین دهد و وقت
موکوللغتنامه دهخداموکول . [ م َ ] (ع ص ) به دیگری سپرده . (منتهی الارب ). امر موکول ؛ کار به دیگری سپرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کاری که به دیگری سپرده شده باشد. (آنندراج ): زعامت آن ملاعین با طاغوتی که به یحیی معروف بود موکول . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span cla
مأکوللغتنامه دهخدامأکول . [ م َءْ ] (ع ص ) خورده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد) : فجعلهم کعصف مأکول . (قرآن 5/105).جمله عالم آکل و مأکول دان باقیان را قاتل و مقتول دان . <p class=
مأکولاتلغتنامه دهخدامأکولات . [ م َءْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مأکولة (مؤنث مأکول ). خوردنیها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خوردنیها و چیزهای قابل خوردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مأکول و مأکولة شود.
مأکولةلغتنامه دهخدامأکولة. [ م َءْ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مأکول .رجوع به مأکول و مأکولات شود. || خورده شده . پوسیده (در دندان ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صورا اذا وضع علی المواضع المأکولة من الاسنان سکن وجعها. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
طین مأکوللغتنامه دهخداطین مأکول . [ ن ِ م َءْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِلی که بعضی از آدمیان او را بخورند او را به تازی طین مأکول گویند. خاصیت او آنست که مزاج را تباه کند، در قصبات جگر سده ها پدید آید و دهانه ٔمعده را تسکین کند. و قوت و فساد طعام غلیظ را دفع کند و غثیان معده را تسکین دهد و وقت
ابن ماکولالغتنامه دهخداابن ماکولا. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم هبةاﷲبن علی بن جعفر عجلی . مولد او به سال 365 هَ .ق . و در سال 423 جلال الدوله ٔ بویهی او را بوزارت خویش برگزید و پس از چندی معزول کرد و باردیگر بدین مقام رسید و آنگاه
تمتلغتنامه دهخداتمت . [ ت َ ] (ع اِ) روییدگی است و بر آن غیر مأکول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روییدگی که برش مأکول نیست . (ناظم الاطباء).