مبادلغتنامه دهخدامباد. [ م َ ] (فعل دعایی و نفرینی ) نفی باد که برای دعا باشد. (غیاث )(آنندراج ). مبادا. کلمه ٔ دعا، یعنی نیست باد و نباد. و خدا نکناد. (ناظم الاطباء). مخفف «مبود» با اضافه ٔ «آ» برای نفرین ، قبل از حرف آخر . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بگفتند این
مبادفرهنگ فارسی عمیدبرای بیان دعا و نفرین به کار میرود؛ نیست باد؛ خدا نکند: ◻︎ در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ: ۴۵۸).
مباتلغتنامه دهخدامبات . [ م َ ] (ع مص ) (از «ب ی ت ») شب گذراندن . (آنندراج ) (غیاث ). بات یبیت بیتوتةً و مبیتاً و مباتاً، ادرکه ُ اللیل نام او لم ینم . (اقرب الموارد). || (اِ) جای شب گذراندن . (غیاث ) (آنندراج ).
مبایضلغتنامه دهخدامبایض . [ م ُ ی ِ ] (اِخ ) یکی از ایام عرب است و طریف بن تمیم در آن کشته شد. و رجوع به معجم البلدان و مجمعالامثال میدانی و عقدالفرید جزء ششم صص 65 - 66 و ایام در همین لغت نامه شود.
میبویدگویش اصفهانی تکیه ای: bu akere طاری: biyow akra طامه ای: bu-ɂe kere طرقی: bo akera کشه ای: bo akera نطنزی: bu-ɂe kera
مبتلغتنامه دهخدامبت . [ م ُ ب ِت ت ] (ع ص ) (از «ب ت ت ») آنکه طلاق باین دهد زن خود را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عاجز گرداننده کسی را از رسیدن به قافله . || عقد شرعی کننده . (منتهی الارب ).
مبادالغتنامه دهخدامبادا. [ م َ ] (فعل دعایی و نفرینی ) مباد. (ناظم الاطباء). نبادا. خدا کند که نبود. نباید.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استعمال این لفظ در صورتی معقول است که نبودن آن امر هم متوقع باشد امّا در صورت تیقن وقوع بیجا است . (آنندراج ) : برو آفرین کرد کاوس
مباداتلغتنامه دهخدامبادات . [ م ُ ] (ع مص ) با کسی دشمنی آشکار کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از مباداة عربی ، آشکار کردن و ظاهر کردن دشمنی . و رجوع به مباداة شود.
مباداةلغتنامه دهخدامباداة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ب دو») آشکار کردن دشمنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). الحدیث : انه امر ان یبادی الناس بامره ؛ ای یظهره لهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مبادرلغتنامه دهخدامبادر. (م ُ دِ ] (ع ص ) آنکه تعجیل کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || غلام به سن بلوغ رسیده . (ناظم الاطباء).
مبادرتلغتنامه دهخدامبادرت . [ م ُدَ رَ ] (ع مص ، اِمص ) پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن . (غیاث ). پیشی و سبقت و تقدم و تعجیل و شتابی و چالاکی . مبادرة. تبادر. پیشی . سبقت . پیش دستی . پیشی گرفتن . سبقت جستن . پیش دستی کردن . بشتافتن بسوی کسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سبقت گرفتن . شت
خون بر کسی نماندنلغتنامه دهخداخون بر کسی نماندن . [ ب َ ک َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) ضعیف شدن بسیار. (آنندراج ) : در ساغر رقیب می لاله گون مبادخونم برو نماند که بر روش خون مباد.شانی تکلو (از آنندراج ).
دنباله گردلغتنامه دهخدادنباله گرد. [ دُم ْ ل َ / ل ِ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه از عقب کسی می گردد. (ناظم الاطباء) : یا رب دل آشنا به نگاه کسی مباددنباله گرد چشم سیاه کسی مباد.میرزارضی (از سفینه ٔ خوشگو نسخه ٔ خطی دانشگاه ).
مبادالغتنامه دهخدامبادا. [ م َ ] (فعل دعایی و نفرینی ) مباد. (ناظم الاطباء). نبادا. خدا کند که نبود. نباید.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استعمال این لفظ در صورتی معقول است که نبودن آن امر هم متوقع باشد امّا در صورت تیقن وقوع بیجا است . (آنندراج ) : برو آفرین کرد کاوس
مباداتلغتنامه دهخدامبادات . [ م ُ ] (ع مص ) با کسی دشمنی آشکار کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از مباداة عربی ، آشکار کردن و ظاهر کردن دشمنی . و رجوع به مباداة شود.
مباداةلغتنامه دهخدامباداة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ب دو») آشکار کردن دشمنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). الحدیث : انه امر ان یبادی الناس بامره ؛ ای یظهره لهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مبادرلغتنامه دهخدامبادر. (م ُ دِ ] (ع ص ) آنکه تعجیل کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || غلام به سن بلوغ رسیده . (ناظم الاطباء).
مبادرت کردنلغتنامه دهخدامبادرت کردن . [ م ُ دَ / دِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیشی گرفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اقدام کردن . به کاری دست زدن . و رجوع به ماده ٔ بعد شود.