مبایعهفرهنگ فارسی معین(مُ یِ عِ) [ ع . مبایعة ] 1 - (مص م .)خرید و فروش کردن . 2 - بیعت کردن . 3 - (اِمص .) خرید و فروش . 4 - بیعت .
مبایعةلغتنامه دهخدامبایعة. [ م ُ ی َ ع َ ] (ع مص ) با یکدیگر خرید و فروش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی بیع کردن . (المصادر زوزنی ). مبایعه . خرید و فروش و بیع و شری . (ناظم الاطباء). || بیعت نمودن . قال اﷲ تعالی اذ یبایعونک تحت الشجرة . (منتهی الارب )
مباهاةلغتنامه دهخدامباهاة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ب هَ و») نبرد کردن کسی را در حسن و خوبی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مباهاةدیکشنری عربی به فارسینوعي انحرافات جنسي که دران شخص بوسيله نشان دادن الت جنسي خود احساسات شهواني رافرومينشاند , عريان گراءي , به رخ کشيدن , باليدن , خراميدن , جولا ن دادن , خودنمايي , جلوه
مباءةلغتنامه دهخدامباءة. [ م َ ءَ ] (ع اِ) (از «ب وء») جای باش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منزل . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). آرامش جا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خانه و منزل باش . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ زنبور عسل در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). خانه ٔ زنبور عسل . (ا
مباحلغتنامه دهخدامباح . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ب وح ») روا و جائز، خلاف محظور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال داشته شده و جایز داشته شده . (غیاث ). مباحات جمع آن . (آنندراج ). حلال کرده شده . مجاز و شایان و... مشروع . (از ناظم الاطباء). حلال داشته شده . جایز دانسته . روا. حِل ّ. حلال . (یاد
مبایعتلغتنامه دهخدامبایعت . [ م ُ ی َ ع َ ] (ع اِمص ) (از: مبایعة» عربی ) مبایعه . بیعت کردن : طبقات مردم از صدق یقین و خلوص اعتقاد دست به مبایعت او یازیدند و به امامت او تبرک جستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl" dir=
مخاضةلغتنامه دهخدامخاضة. [ م ُ خاض ْ ض َ ] (ع مص ) (از «خ ض ض ») مبایعه کردن با کسی به معاوضة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
خرید و فروشواژهنامه آزادخرید و فروش:خرید و فروش در لغت نامه دهخدا چنین آمده:(ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) مبایعه . سودا. معامله . تجارت . داد و ستد. بیع و شری . بده و بستان .
مبایعةلغتنامه دهخدامبایعة. [ م ُ ی َ ع َ ] (ع مص ) با یکدیگر خرید و فروش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی بیع کردن . (المصادر زوزنی ). مبایعه . خرید و فروش و بیع و شری . (ناظم الاطباء). || بیعت نمودن . قال اﷲ تعالی اذ یبایعونک تحت الشجرة . (منتهی الارب )
خرید و فروشلغتنامه دهخداخرید و فروش . [ خ َ دُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) مبایعه . سودا. معامله . تجارت . داد و ستد. بیع و شری . بده و بستان . سودا. (یادداشت بخط مؤلف ) : مکدر مشو می ز زر بهتر است خرید و فروشت بهم درخور است .ملافوقی یزدی (ا