مبتهجلغتنامه دهخدامبتهج . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) شادان . (غیاث ) (آنندراج ). شاد کننده و شاد و خرم و مسرور. (ناظم الاطباء). شاد. شادان . خوشحال . شادمان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملوک آفاق به مخالّت دولت او مفتخر، و سلاطین جهان به مراسلت حضرت او مبتهج . (المعجم چ
مبتهجدیکشنری عربی به فارسیشناور , سبک , سبکروح , خوشدل , بشاش , خوش روي , سرحال , بابشاشت , شاد , دلگشا , شادمان هلهله کننده , فرخنده , فيروز
مبتهجفرهنگ مترادف و متضادبشاش، خرم، خوشدل، خوش، مسرور، شاد، شادمان، محظوظ، مشعوف، خشنود ≠ مغموم، ناشاد
مبتجلغتنامه دهخدامبتج .[ م ُ ت َج ج ] (ع ص ) (از «ب ج ج ») ستور فربه و فراخ تهی گاه شده از خوردن گیاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مبتجة. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مبتزلغتنامه دهخدامبتز. [ م ُ ت َزز ] (ع ص ) رباینده . رباینده به ستم . (از منتهی الارب ). || ستاره ای که بر احوال مولود بدان استدلال کنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). در اصطلاح نجوم کوکب صاحب ابتزاز . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مبتز چیره بود و بر دوگونه آید: ی