مبدعلغتنامه دهخدامبدع . [ م َ دَ ] (ع اِمص ) ایجاد و اختراع و کشف . || (اِ) اولین ظهور و نخستین پیدائی . || جائی که در وی هر چیز تازه اختراع شود. || افسانه . (ناظم الاطباء).
مبدعلغتنامه دهخدامبدع . [ م ُ دَ ] (ع ص ، اِ) ابداع شده . اختراع شده . آفریده : نخستین مبدعی است که خدای او را ابداع کرده است . (جامع الحکمتین ). || (اصطلاح فلسفی ) عبارت از موجودی است که مسبوق به ماده و مدت نباشد... شیخ گوید هر موجودی که وجودش مسبوق به ماده نباشد مبدع
مبدعلغتنامه دهخدامبدع . [ م ُ دَ ] (ع ص ) ستور مانده کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || تهی و خالی کرده شده . (ناظم الاطباء). || باطل کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مبدعلغتنامه دهخدامبدع . [ م ُ دِ ](ع ص ) نو بیرون آورنده نه بر مثالی . (منتهی الارب ). از خود چیزی پیدا کننده . (غیاث ) (آنندراج ). از نو بیرون آورنده . اختراع کننده و آفریننده و به وجودآورنده . (ناظم الاطباء). نو آفریننده . (دهار). ابداع کننده . نوآورنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) <span cla
مبدعدیکشنری عربی به فارسیپرپندار , پر انگاشت , داراي قوه تصور زياد , داراي قوه ابتکار , مبتکر , داراي هوش ابتکاري , با هوش , ناشي از زيرکي , مخترع
مبضعلغتنامه دهخدامبضع. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) آنکه مال و اسباب را جهت فروش حمل میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبدهلغتنامه دهخدامبده . [ م ِ دَه ْ ] (ع ص ) بسیار بدیهه گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). || ناگاه آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیطالمحیط). ناگهان آینده و بی ترتیب . (ناظم الاطباء).
مبضعلغتنامه دهخدامبضع. [ م ِ ض َ ] (ع اِ) نشتر. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). نشتر فصاد. (آنندراج ) (غیاث ). نشتر که بدان رگ زنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). نیش را به تازی مبضع گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). نیش . رگ زن . تیغ. مفصد. و آن آلتی است که بدان رگ گشایند. نیشتر. نشتر.
مبیضةلغتنامه دهخدامبیضة. [ م َ ض َ ] (ع اِ) آلتی در زنان که تخمدان نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبیضةلغتنامه دهخدامبیضة. [ م ُ ب َی ْ ی ِ ض َ ] (اِخ ) گروهی است از ثنویه از اصحاب مقنع بدان جهت که جامه های سپید پوشیدندی . ضد مسوده از عباسیان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (یادداشت دهخدا). یکی از فرق ده گانه مشبهه . (بیان الادیان ). رجوع به سپیدجامگان و ابن م
مبدعاتلغتنامه دهخدامبدعات . [ م ُ دَ ] (ع ص ، اِ) آن است که مسبوق به مدت و ماده نباشد و مراد از ماده جسم و یا حد آن و یا جزء آن است . (از تعریفات جرجانی ). عقول مجرده و نفوس مبدعات حق اند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). || هر چیز تازه که در آن بدعت باشد. (ناظم الاطباء). چیزهای تازه پدید آمده
مبدع تبریزیلغتنامه دهخدامبدع تبریزی . [ م ُ دِ ع ِ ت َ ] (اِخ ) مدتی در اصفهان زرکشی و نخ کوبی میکرد چندین سال قبل از این به هند رفته خبری از او نیامد. شعرش این است :کرده ام غرقه به خون چشم گهرافشان رارشته ٔ گوهر دل ساخته ام مژگان را. #میطپد دل دربرم دلبر نمیدان
مبدع تبریزیلغتنامه دهخدامبدع تبریزی . [ م ُ دِ ع ِ ت َ ] (اِخ ) مدتی در اصفهان زرکشی و نخ کوبی میکرد چندین سال قبل از این به هند رفته خبری از او نیامد. شعرش این است :کرده ام غرقه به خون چشم گهرافشان رارشته ٔ گوهر دل ساخته ام مژگان را. #میطپد دل دربرم دلبر نمیدان
مبدعاتلغتنامه دهخدامبدعات . [ م ُ دَ ] (ع ص ، اِ) آن است که مسبوق به مدت و ماده نباشد و مراد از ماده جسم و یا حد آن و یا جزء آن است . (از تعریفات جرجانی ). عقول مجرده و نفوس مبدعات حق اند. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). || هر چیز تازه که در آن بدعت باشد. (ناظم الاطباء). چیزهای تازه پدید آمده