مبرملغتنامه دهخدامبرم . [ م ِ رَ ] (ع اِ) دوک که بر آن ریسمان تابند. ج ، مَبارِم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبرملغتنامه دهخدامبرم . [ م ُ رَ ] (ع اِ) جامه ای که دوتاه بافته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعی از قماش . نوعی از جامه ٔ استوار و محکم بافته . (یادداشت دهخدا) : و از ای
مبرملغتنامه دهخدامبرم . [ م ُ رِ ] (ع ص ) به ستوه آرنده . ملول کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل ابرام بمعنی ملالت آوردن از ماده ٔ «برم » به دو فتحه بمعنی ملالت . (قاموس ، از حاشیه ٔ بیهقی چ فیاض ) : طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز
مبارملغتنامه دهخدامبارم . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مبرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرم شود.
مبرمانلغتنامه دهخدامبرمان . [ م َ رَ ] (اِخ ) لقب ابی بکر، ازمی بن محمدبن علی بن اسماعیل نحوی . (منتهی الارب ). لقب ابی بکربن محمدبن علی بن اسماعیل ازمی ، یکی از علماء نحو و لغت متوفی به سال 345 هَ . ق . و شاگرد جرمی و مازنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محمدب
مبارملغتنامه دهخدامبارم . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مبرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مبرم شود.
بلغندرلغتنامه دهخدابلغندر. [ ب ُ غ ُ دَ ] (ص ) بسیار مبرم ، چه غندر به معنی مبرم و اصرارکننده است . (آنندراج ). || تن پرور و فربه . (آنندراج ).
مبرمانلغتنامه دهخدامبرمان . [ م َ رَ ] (اِخ ) لقب ابی بکر، ازمی بن محمدبن علی بن اسماعیل نحوی . (منتهی الارب ). لقب ابی بکربن محمدبن علی بن اسماعیل ازمی ، یکی از علماء نحو و لغت متوفی به سال 345 هَ . ق . و شاگرد جرمی و مازنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محمدب