مبرورلغتنامه دهخدامبرور. [ م َ ] (ع ص ) نکویی کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، نیکویی کرده شده و پسندیده . || مقبول در نزد خدا. (ناظم الاطباء). پذیرفته شده . قبول شده . مقبول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در گهش کعبه شد که طاعت خلق چون به سنت کن
حج مبرورلغتنامه دهخداحج مبرور. [ ح َج ْ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج مقبول . (منتهی الارب ). که در آن شبهه نباشد.
مبررلغتنامه دهخدامبرر. [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) میش ماده که در پیشانیش خالها باشد. (منتهی الارب ). میش ماده که در پستانش خالها باشد. (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس ). میش ماده که در پستانش خالها باشد و آثار آبستنی آشکار گردد. || حق دهنده . (ناظم الاطباء).
حج مبرورلغتنامه دهخداحج مبرور. [ ح َج ْ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج مقبول . (منتهی الارب ). که در آن شبهه نباشد.
نامبرورلغتنامه دهخدانامبرور. [ م َ ] (ص مرکب ) نامقبول . ناپسندیده . || نامرحوم . نامغفور. مقابل مبرور. رجوع به مبرور شود.
شادروانلغتنامه دهخداشادروان . [ رَ ] (ص مرکب ) دعایی است مرده را پیش از بردن نام او. با روح شاد. مغفور. خدا بیامرز. آمرزیده . مبرور. غفران پناه . جنت مکان . خلدمکان . خلدآشیان . || شاددل : شادروان باد شاه شاد دل و شاد کام گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم .<p cla
پذیرفتهلغتنامه دهخداپذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقبول . مبرور. پذرفته . قبول کرده : حج ّ پذیرفته ، حج ّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو،برّاﷲ حَجَک . || متعهّد. پذیرفته . || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند : <
شاپور قاجارلغتنامه دهخداشاپور قاجار. [ رِ ] (اِخ ) شاهزاده شیخعلی میرزا است . او هم از فرزندان حضرت خاقان صاحبقران مغفور فتحعلی شاه مبرور بوده والده اش صبیه ٔ شیخعلی خان زند و بدان مناسبت بنام جدّ امی موسوم شد هم از راه نسبت بحکومت ملایر و پری که محل توقف ایلات زندیه بوده مخصوص آمد. سالها در آن ولای
حج مبرورلغتنامه دهخداحج مبرور. [ ح َج ْ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج مقبول . (منتهی الارب ). که در آن شبهه نباشد.
نامبرورلغتنامه دهخدانامبرور. [ م َ ] (ص مرکب ) نامقبول . ناپسندیده . || نامرحوم . نامغفور. مقابل مبرور. رجوع به مبرور شود.