مبسوط

mabsut

معنی

۱. شرح‌وبسط داده‌شده؛ مفصل؛ مشروح.
۲. [قدیمی] باز‌شده؛ پهن‌شده.

جست‌وجوی دقیق

مبسوط

لغت‌نامه دهخدا

مبسوط. [ م َ ] (ع اِ) نوعی پالان است و آن را باسوط نیز گویند. (منتهی الارب ). نوعی از پالان شتر، ضد مفروق . (ناظم الاطباء).

مبسوط

مبسوط. [ م َ ] (ع ص ) فراخ کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). گسترده . (تفلیسی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گسترده شده و پهن شده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). گسترده . گستریده . گسترانیده . پهن وا شده . پهن شده . پهن کرده . بازکرده . گشاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <sp

مبسوط

فرهنگ فارسی عمید

۱. شرح‌وبسط داده‌شده؛ مفصل؛ مشروح.۲. [قدیمی] باز‌شده؛ پهن‌شده.

مبسوط

دیکشنری فارسی به انگلیسی

comprehensive, expansion

مبسوط

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - باز شده ، پهن شده . 2 - شرح و بسط داده شده .

جست‌وجوی هم‌آوا

مبسوط الید

فرهنگ فارسی عمید

دارای توانایی و اختیار در انجام کار.

شرح مبسوط

دیکشنری فارسی به انگلیسی

elaboration, recital

یدِ مبسوط

گویش تهرانی

مهارت

به طور مبسوط

دیکشنری فارسی به انگلیسی

particularly

به طور مبسوط شرح دادن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

elaborate

جست‌وجوی مشابه

مبسوطات

لغت‌نامه دهخدا

مبسوطات . [ م َ ] (ع ص ) ج ِ مبسوطه ، گسترده ها و پهن شده ها. گشاده شده ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کتبی که در آنها ضبط نسب سادات را برسبیل تسطیر درج میکردند. (المآثر و الاَّثار ص 116).

مبسوطه

لغت‌نامه دهخدا

مبسوطه . [ م َ طَ ] (ع ص ) فراخ و فراخی کرده شده . || چیز غیرمرکب . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِخ ) شِعْرای یمانی : شعری به سیاقت یمانی بی شعر به آستین فشانی مبسوطه به یک چراغ زنده مقبوضه دو چشم زاغ کنده .(لیلی و مجن