مبهوقلغتنامه دهخدامبهوق . [ م َ ] (ع ص ) بهق زده شده . (از منتهی الارب ). گرفتار بهق . (ناظم الاطباء). لک و پیس شده . بهق زده . (یادداشت دهخدا).
مباوکلغتنامه دهخدامباوک . [ م ُ وِ ] (ع ص ) خلیط در همسایگی و صحبت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 113).
مبوقلغتنامه دهخدامبوق . [ م ُ ب َوْ وَ ] (ع ص ) کلام باطل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کلام باطل و بیهوده . (ناظم الاطباء).
محبوکلغتنامه دهخدامحبوک . [ م َ ] (ع ص ) اسب استواراندام . || بعیر محبوک ؛ اشتر استوارخلقت . || ثوب محبوک ؛ ثوب حبیک ؛ جامه ٔ نیکوبافته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
لک و پیسیلغتنامه دهخدالک و پیسی . [ ل َ ک ُ ] (ص نسبی مرکب ) دارای لک و پیس . مبهوق . که لک و پیس دارد.