متلغتنامه دهخدامت . [ م َت ت ] (ع مص ) دراز کشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کشیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). || کشیدن آب بی چرخ چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزدیکی جستن با کسی برای سببی . (زوزنی ). نزدیکی جستن . (دهار). پیوند خویشی
متلغتنامه دهخدامت . [ م ُ ] (ضمیر) به لهجه ٔ شیرازی من ترا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که همچون مت ببوتن دل و ای ره غریق العشق فی بحرالوداد.حافظ (یادداشت ایضاً).
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
متغیر متضادantithetic variableواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو متغیر تصادفی که دارای همبستگی منفی باشند
متغیر متعارفcanonical variableواژههای مصوب فرهنگستانمتغیری که در تحلیل همبستگی متعارف به دست میآید
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا استعاری
مخاطرة کلید متناصلی ـ متناصلیplaintext-plaintext compromiseواژههای مصوب فرهنگستانلو رفتن اطلاعات کلید که از تحلیل اطلاعات حاصل از رمزگذاری دو متن اصلی P1 و P2 با یک کلید حاصل میشود
متبادیلغتنامه دهخدامتبادی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) بادیه نشین . (آنندراج ). روستائی و دهاتی و بیابانی . (ناظم الاطباء).
متمیرلغتنامه دهخدامتمیر. [ م َ ] (ع ص ) نره ٔ سخت و درشت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مُتمَئِرّ شود.
متنةلغتنامه دهخدامتنة. [ م ُ ن َ ] (ع اِ) زمین درشت و بلند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متارسلغتنامه دهخدامتارس . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِترَس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به مترس شود.
متنیلغتنامه دهخدامتنی . [ م ُ ] (اِ) نعناع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به نعناع و متنجوشه شود.
دسومتلغتنامه دهخدادسومت . [ دُ م َ ] (ع اِمص ، اِ) دسومة. چربی . چربو. چربش . چرب بودن . و رجوع به دسومة شود.
درازقامتلغتنامه دهخدادرازقامت . [ دِ م َ ] (ص مرکب ) که قامتی دراز دارد. طویل القامه . بلندبالا. اءَمطی ّ. عِلیان .قِیاق . هِرطال . (منتهی الارب ) : مردی بود درازقامت . (مجمل التواریخ و القصص ). عَنطَبول ؛ زن درازقامت درشت . لَهیف ؛ درازقامت درشت . (منتهی الارب ).
کرامتلغتنامه دهخداکرامت . [ ک َ م َ ] (ع مص )کرامة. بزرگی ورزیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت . (کلیله ودمنه ). جوانمرد گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگوار
حجامتلغتنامه دهخداحجامت . [ ح ِ م َ ] (ع مص ) خون تن از شیشه و شاخ برکشیدن پس از شکافهای خرد که به تن دهند با استره . خون کشیدن با شاخ یا شیشه ای از تن پس از خستن تن به استره .احتجام . حجامت کردن . (دهار). حجامة. خون گشادن از تن با استره و بشاخ یا شیشه مکیدن تا هرچه بیشتر بیرون دَوَدَ . || (اِ
حرمتلغتنامه دهخداحرمت .[ ح ُ م َ ] (ع اِمص ، اِ) حُرمة. اسم از احترام . شکوه . (محمودبن عمر ربنجنی ). حشمت . آب رو. منزلت . قدر. مرتبت . عز. شرف . بزرگی . عظمت . ج ، حُرُمات : ای ترک بحرمت مسلمانی کم بیش بوعده ها نپخسانی . معروفی .