متاثرفرهنگ مترادف و متضاد۱. افسرده، اندوهگین، پریشان، غمگین، متالم، مغموم، ملول ۲. اثرپذیر ۳. تحتتاثیر
متأثرلغتنامه دهخدامتأثر. [ م ُ ت َ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص )پذیرنده اثر چیزی را. (آنندراج ). پذیرفته شده از اثر چیزی و اثر کرده شده . (ناظم الاطباء). || مأخوذ از تازی ؛ متألم و غمگین و مهموم و مغموم و مضطرب و متفکر. (ناظم الاطباء). اندوهگین و منفعل . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تأثر ش
متأطرلغتنامه دهخدامتأطر. [ م ُ ت َ ءَطْ طِ ] (ع ص )کج و خمیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تأطر شود.
متأثرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ذ، انگیخته، تحریکشده، هیجانزده، قابل تحریک، بیدارشده، تکانخورده، بیدار، آگاه، سربرداشته، هشیار، مست
متأثرلغتنامه دهخدامتأثر. [ م ُ ت َ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص )پذیرنده اثر چیزی را. (آنندراج ). پذیرفته شده از اثر چیزی و اثر کرده شده . (ناظم الاطباء). || مأخوذ از تازی ؛ متألم و غمگین و مهموم و مغموم و مضطرب و متفکر. (ناظم الاطباء). اندوهگین و منفعل . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تأثر ش
touchedدیکشنری انگلیسی به فارسیلمس کرد، زدن، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، رسیدن به، متاثر کردن، متاثر شدن