متآدیلغتنامه دهخدامتآدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) یاری داده شده از طرفین . || مهیا و آماده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متأدیلغتنامه دهخدامتأدی .[ م ُ ت َ ءَدْ دی ] (ع ص ) مهیا شده و حاضر شده و آماده و مرتب و آراسته . (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس ) (ازفرهنگ جانسون ). رسنده . واصل . || اداشده وپرداخته . (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس ) (از فرهنگ جانسون ). || رساننده . و رجوع به تأدی شود.
متأذیلغتنامه دهخدامتأذی . [ م ُ ت َ ءَذْ ذی ] (ع ص ) ایذا یابنده و آزرده شونده . (آنندراج ). ایذا یابنده و آزرده شونده . (غیاث ). رنج کشیده و آزرده کرده . اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده .آزرده کرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود.
متأذی گردیدنلغتنامه دهخدامتأذی گردیدن . [ م ُ ت َ ءَذْ ذی گ َدی دَ ] (مص مرکب ) متأذی گشتن . متأذی شدن : گاهی این از آن متضرر شود و گاهی آن از این متأذی گردد. (انوار سهیلی ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متأذیلغتنامه دهخدامتأذی . [ م ُ ت َ ءَذْ ذی ] (ع ص ) ایذا یابنده و آزرده شونده . (آنندراج ). ایذا یابنده و آزرده شونده . (غیاث ). رنج کشیده و آزرده کرده . اذیت کشیده و رنج کشیده و جفا دیده و آزرده شده و رنجیده .آزرده کرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تأذی شود.
متأذی گردیدنلغتنامه دهخدامتأذی گردیدن . [ م ُ ت َ ءَذْ ذی گ َدی دَ ] (مص مرکب ) متأذی گشتن . متأذی شدن : گاهی این از آن متضرر شود و گاهی آن از این متأذی گردد. (انوار سهیلی ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متأذی شدنلغتنامه دهخدامتأذی شدن . [ م ُ ت َ ءَذْ ذی ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اذیت دیدن . آزار دیدن . اذیت کشیدن : بغراخان به هوای بخارا متأذی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 121). از اثارت غبار و تزاحم اه
داغ بر یخ زدنلغتنامه دهخداداغ بر یخ زدن . [ ب َ ی َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آزار بشخصی رسانیدن که او متأذی نشود. (غیاث ).
اذیفرهنگ فارسی معین(اَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد بسیار رنجیده ، مرد بسیار متأذی شونده . 2 - مرد بسیار رنجاننده ، بسیار آزار رساننده .
اذیلغتنامه دهخدااذی . [ اَ ذی ی / اَ ] (ع ص ) مرد بسیار رنجنده . مرد بسیار متأذی شونده . (آنندراج ). || مرد بسیار رنجاننده . بسیار ایذارساننده . (آنندراج ).
خزباءلغتنامه دهخداخزباء. [ خ َ ] (ع ص ) ماده شتری که پستانش آماهیده باشد و یا در زهدان وی ثآلیل بود که بدان متأذی می گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خزبهلغتنامه دهخداخزبه . [ خ َ زِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث خزب . شتر ماده ای که پستانش آماسیده باشد یا در زهدان ثاَّلیل بود که بدان متأذی میشود. (منتهی الارب ). رجوع به خزب شود.