متالهلغتنامه دهخدامتاله . [ م ُ تال ْ ل َ ] (ع مص ) (از «ت ل ل ») برای اسب ماده نر خواستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). نر خواستن برای اسب ماده . (ناظم الاطباء).
متالهواژهنامه آزادمتأله .[ م ُ ت َ ءَل ْ ل ِه ْ ] (ع ص ) پرستنده . ج ، متألهین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خدا را پرستش کند.عابد. زاهد. || آن که به علم الهیات اشتغال دارد:متألهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا به افلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یک علت است . (جامعالحکمتین ). و رجوع به تأله شود.
متولهلغتنامه دهخدامتوله . [ م ُ ت َ وَل ْ ل ِه ْ ] (ع ص ) سرگشته و بیخود. (آنندراج ). اندوهگین و ملول و سرگشته وحیران و بیخود شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توله شود.
مثالیهلغتنامه دهخدامثالیه . [ م ِ لی ی َ /ی ِ ] (ع ص نسبی ) مؤنث مثالی . رجوع به مثالی شود.- اشباح مثالیه ؛ بعضی از فلاسفه قائلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آن را عالم اشباح نامندکه برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و
مثالةلغتنامه دهخدامثالة. [ م َ ل َ ] (ع مص )فاضل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). افضل و افزون و گرامی شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) فضل . (از اقرب الموارد). || حسن حال . (از ذیل اقرب الموارد).
مطالعلغتنامه دهخدامطالع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) واقف و هوشمند و آگاه . (ناظم الاطباء). || آن که مطالعه کند. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مطالعه کننده . خواننده ٔ کتاب و جز آن : همانا که مستمعان و مطالعان این تاریخ این معانی را از قبیل احسن الشعر اکذبه دانند. (جهانگشای جوینی
متألهلغتنامه دهخدامتأله .[ م ُ ت َ ءَل ْ ل ِه ْ ] (ع ص ) پرستنده . ج ، متألهین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خدا را پرستش کند.عابد. زاهد. || آن که به علم الهیات اشتغال دارد : متألهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا به افلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یک
متألهینلغتنامه دهخدامتألهین . [ م ُ ت َ ءَل ْ ل ِ ] (ع ص ، اِ) به معنی پرستش کنندگان و عبادت کنندگان حق تعالی و حکمای صاحب اسلام . (آنندراج ) (غیاث ). ج ِ متأله در حالت نصبی و جری . و رجوع به متأله و تأله شود.
ماتریالیستفرهنگ مترادف و متضاد۱. مادهگرا، مادی، دهری، مادهانگار، پیرو مکتب اصالت ماده ≠ ایدهآلیست ۲. متاله
تالهفرهنگ مترادف و متضاد۱. پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت ۲. الوهی شدن، الهی شدن ۳. پرستش کردن، پرستیدن ۴. متاله شدن
ارمودامانطیسلغتنامه دهخداارمودامانطیس . [ ] (اِخ ) الحکیم . حکیم متأله مکنی بقراوفولیو از مردم ساموس و فیثاغورس نزد او تلمذ کرد. (عیون الانباء ج 1 ص 39).