متأهللغتنامه دهخدامتأهل . [ م ُ ت َ ءَهَْ هَِ ] (ع ص ) صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج ) (غیاث ). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). اهل دار. زن گرفته . زن دار. زن کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای اهل بیت و عیال است . آن که زن و
متأهلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی مزدوج، تازه عروس، تازه داماد، شاهداماد، شوهردار، زندار، عقدکرده، عقدی، محصن، محصنه
متأهلگویش خلخالاَسکِستانی: žen bačča dâr دِروی: zenə bačča dâr شالی: zan bačča dâr کَجَلی: žan hərdülin کَرنَقی: kəflat dâr کَرینی: kəflat mand کُلوری: xrədə dâr گیلَوانی: žen.ə bačca.dâr لِردی: kəflat dâr
متأهللغتنامه دهخدامتأهل . [ م ُ ت َ ءَهَْ هَِ ] (ع ص ) صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج ) (غیاث ). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). اهل دار. زن گرفته . زن دار. زن کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای اهل بیت و عیال است . آن که زن و