متباعدلغتنامه دهخدامتباعد. [ م ُ ت َع ِ ] (ع ص ) دور. (آنندراج ). دور و بعید. (ناظم الاطباء). مؤنث آن متباعدة : و حرکات متقاربه ومتباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد. (سندبادنامه . ص 65). || غایب و غیر حاضر. (نا
متبحثلغتنامه دهخدامتبحث . [ م ُ ت َ ب َح ْ ح ِ ] (ع ص ) کاونده و تفتیش کننده : پادشاه اسلام خلداﷲ سلطانه از غایت علوهمت همواره متبحث انواع علوم و متفحص فنون حکایات است . (جامعالتواریخ رشیدی ). و رجوع به تبحث شود.
متبعثلغتنامه دهخدامتبعث . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) شعری که روان باشد. (آنندراج ). || کسی که به آسانی شعر می سراید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبعث شود.
متبعضلغتنامه دهخدامتبعض . [ م ُ ت َ ب َع ْ ع ِ ] (ع ص ) بهره بهره . (آنندراج ). بهره بهره گردیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تبعض شود.
متبادلغتنامه دهخدامتباد. [ م ُ ت َ بادد ] (ع ص ) آن که حریف و همتای خود را گیرد در حرب و غیر آن . (آنندراج ). کسی که در جنگ حریف و همتای خود را بگیرد. || آن که بگیرد مثل هر چیز را. (ناظم الاطباء).